<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d17882046\x26blogName\x3d%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87+%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D8%AE%D8%A7%DA%A9%DB%8C+%D8%AF%D8%A7%D8%AA+%DA%A9%D8%A7%D9%85\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dSILVER\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khakynews.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khakynews.blogspot.com/\x26vt\x3d5032325622530286744', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>
برای اشتراک،ايميل خود را وارد نموده و تائيد نمائيد. سپس لينکی را که به ایمیل شما وارد می شود برای تائید نهائی، کليک نمائید تا اشتراک شما کامل شود.[در صورت عدم وجود لینک در inbox، لطفاً فولدر Bolk يا Spam ایمیل وارد شده را نیز چک نمائید.]

» آشنائی بیشتر  »آرشیو خبرنامه

 

اطلاعیه بسیار مهم

از این پس جدید ترین مطالب خاکی دات کام را از طریق آدرس زیر مطالعه کنید که همواره به تازه های خاکی دات کام redirect می شود:

http://weblog.khaky.com

تازه های خاکی دات کام

سخن هفته: بصيرت و فكر عناصر دانش ما را تشكيل مي‌دهند د لذا دانش نه از فكر بدون بصيرت حاصلميشود و نه از بصيرت بدون فكر

[خاکی دات کام] [آرشيو] [پيوندها] [خريد آنلاين] [گالری عکس] [جزيره اسرار] [ کليک][ تبليغات] [ای ميل Email ] [ ياهو مسنجر] [ َ ATOM  ]

 


چگونه با سرما مقابله كنيم؟روشهاي پيشگيري از سرما خوردگي

Monday, October 31, 2005

سرماخوردگی .. خاکی دات کامچگونه با سرما مقابله كنيم؟روشهاي پيشگيري از سرما خوردگي

چگونه با سرما مقابله كنيم؟

درجه حرارت هر ناحيه از بدن بطور مستقيم به ميزان جريان خون آن ناحيه بستگي دارد. هنگامي كه درجه حرارت محيط كاهش مي يابد بدن شما بطور خودكار سبب انقباض عروق خوني نزديك سطح پوست ميشود تا جريان خون را به سوي ارگانهاي حياتي بدن همچون قلب و مغز افزايش دهد.هنگامي كه درجه حرارت محيط كاهش مي يابد بدن شما بطور خودكار سبب انقباض عروق خوني نزديك سطح پوست ميشود تا جريان خون را به سوي ارگانهاي حياتي بدن همچون قلب و مغز افزايش دهد. اين راهكار بدن براي گرم نگه داشتن ارگانهاي حياتي ميباشد. به ويژه دستها و پاها كه حاوي عروق خوني بسياري در سطح پوست مي باشند، نسبت به اين پروسه حساس تر ميباشند. فعاليت بدني در اين ميان موجب افزايش جريان خون گرم گشته و با گرما مقابله ميكند بنابراين:

1- از جا برخيزيد: ايستادن نسبت به نشستن توليد گرما را در بدن به ميزان 20% افزايش ميدهد.

2- دستان خود را تكان دهيد: با چرخاندن دستهاي سرد مجددا جريان خون را به دستها افزايش خواهيد داد.

3- فعاليت بدني داشته باشيد: در محيطهاي سرد بهترين روش گرم نگاه داشتن بدن پرداختن به فعاليت بدني ميباشد.

تاثير تغذيه در گرم نگه داشتن بدن
خوردن مواد غذايي يكي ديگر از پادزهرهاي سرما ميباشد. از آنجايي كه فرايند گوارش موجب توليد گرما ميگردد. بنابراين يك نوشيدني داغ بنوشيد. مانند:چاي و يا قهوه داغ. با آنكه با مصرف نوشيدني هاي داغ ميزان گرماي جذب شده اندك ميباشد اما مواد غذايي گرم و نوشيدنيهاي داغ سبب تحريك سيستم عصبي شده و موجب افزايش جريان خون به دستها و پاها ميگردد. غذاهاي ادويه دار و تند نيز چنين خاصيتي دارند. چند نكته ديگر در رابطه با تغذيه در سرما:

1- مصرف الكل در آب و هواي سرد يك گزينه نامناسب ميباشد. الكل سبب كم شدن آب بدن و سركوب لرزش ميگردد (لرزش انقاباضات غير ارادي عضلات ميباشد كه موجب گرم شدن بدن ميگردند)

2-غذاهاي پر كالري مصرف كنيد.

3- سيگار نكشيد: مصرف سيگار سبب انقباض عروق خوني گشته و بدن را سرد ميكند.

4- گوشت بخوريد: مصرف غذاهاي غني از آهن نظير گوشت قرمز و سبزيجات سبز رنگ به گرم شدن بدن شما كمك ميكند. بدن شما براي ساختن هورمون تيروئيد به آهن نياز دارد. هورمون تيروئيد توليد گرما را در بدن تحريك ميكند.

5-بهتر است مصرف مواد غذايي و نوشيدنيهاي حاوي كافئين را نيز در سرما كاهش دهيد زيرا كافئين مدر بوده و موجب كم آبي و افزايش اتلاف گرما ميگردد.

هنر انتخاب لباس گرم
هواي محبوس شده ميان چندين لايه لباس نازك خاصيت عايق بندي بهتري نسبت به يك لباس قطور تك داراست. بنابراين جاي به تن كردن يك لباس قطور و تك چندين لباس نازك بروي هم بپوشيد. چند نكته ديگر در رابطه با پوشاك:

1- سر خود را با يك كلاه و شال بپوشانيد. زيرا اكثر گرماي بدن از طريق سر هدر ميرود.

2-بهتر است جنس پارچه نخستين لايه لباس شما از مواد مصنوعي بوده و روي آن لباس پشمي به تن گردد.

3-در فصل سرما كفشهاي با كف تخت و غير لغزنده به پا كنيد.

روشهاي پيشگيري از سرما خوردگي


عامل سرماخوردگي: قريـب بـه 200 نــوع ويــــروسعامل بيماري سرماخوردگي ميباشند.

* آب و هـــواي سرد علت سرماخوردگي نميباشد. بهاين عـلت شيـوع ايـن بـيـمـاري در فـصـول ســـرد سال بــيشتر ميباشد كه افراد معمولا در محيطهاي بسته و در مجاورت يكديگر بسر ميبرند بنابراين سرايت ويروس ســرماخوردگي سهل تر ميگردد. علت ديگر آن كاهش رطـوبت هـوا در فـصـول سـرد سـال ميـباشد كه سبب خشـكي بيـنـــي و افزايش آسيب پذيري آن نسبت به ويروس سرماخوردگي ميگردد.

مدت بيماري: يك تا دو هفته
شروع علائم بيماري: 3-2 روز پس از سرايت بيماري زمان اوج واگيردار بودن: 4-2 روز پس از ظهور علائم

علائم سرماخوردگي
احتقان بيني، التهاب سينوسها، عطسه، گلو درد، سرفه، سردرد، تب، آبريزش بيني، كاهش حس بويايي و چشايي، درد عضلاني، بي اشتهايي، خستگي و ضعف.

تفاوت علائم سرماخوردگي و آنفلوآنزا

1- تب در سرماخوردگي نادر بوده اما در آنفلوآنزا بروز تب بالا (4-3 روز تداوم مي يابد) عادي است.
2- سردرد در سرماخوردگي نادر بوده اما در آنفلوآنزا شديد ميباشد.
3- درد عمومي بدن در سرماخوردگي خفيف بوده اما در آنفلوآنزا شديد ميباشد.
4- خستگي و فرسودگي شديد در سرماخوردگي وجود نداشته اما در آنفلوآنزا شديد ميباشد.
5- سرفه در سرماخوردگي خفيف بوده اما در آنفلوآنزا شديد ميباشد.
6- عطسه و گرفتگي بيني در سرماخوردگي عادي بوده اما در آنفلوآنزا ممكن است وجود نداشته باشد.

راههاي پيشگيري از سرماخوردگي

1- شستشوي دستها.
2- جلوي عطسه و سرفه خود را با دستمال كاغذي بگيريد و نه دستها.
3- دست نزدن به صورت (چون ويروس سرماخوردگي از راه چشمها، بيني و دهان وارد بدن ميگردد)
4- نوشيدن آب فراوان.
5- ورزش كردن.
6- سيگار نكشيدن.
7- دوري گزيدن از افراد مبتلا به سرماخوردگي.
8- برخورداري از يك رژيم غذايي معتدل سرشار از ويتامين.

راههاي درمان سرماخوردگي

1- مصرف داروهاي آسپرين (افراد بالاي 20 سال)، استامينوفن، آنتي هيستامينها، اكسپكتورانت.
2- استراحت كردن و گرم نگاهداشتن بدن بسيار مهم ميباشد.
3- نوشيدن مايعات گرم مانند سوپ.
4- مصرف موز، هويج و چاي.
5- مصرف ويتامين C و روي.
6- هنگام شب مي بايد يك بالشت اضافي زير سر قرار داده شود تا گرفتگي بيني كاهش يابد.
7- براي درمان گرفتگي بيني 4/1 قاشق چايخوري نمك و 4/1 قاشق چايخوري جوش شيرين را در 18 اونس آب گرم مخلوط كرده و توسط سرنگ (سوزن جدا شده) به درون بيني وارد كنيد.
8- براي كاهش علايم گلو درد يك قاشق چايخوري نمك را در 18 اونس آب گرم مخلوط كرده و غرغره كنيد. همچنين ميتوانيد يك قاشق غذاخوري آب ليمو و يك قاشق غذاخوري عسل را در 2 فنجان آب گرم مخلوط كرده سپس غرغره كنيد.
9- بخور اوكاليپتوس علايم گرفتگي بيني را كاهش ميدهد.
10- حمام آب گرم بگيريد.
11- تخليه مرتب بيني در تسريع دفع ويروس از بدن موثر ميباشد.

برای دريافت مجموعه کامل مقالات بالا کليک کنید . مردمان . پورتال ایرانی


ادامه مطلب ...

کليک شماره 69 منتشر شد

Sunday, October 30, 2005

کليک شماره 69 منتشر شد

کليک شماره 69 ضمیمه روزنامه جام جم، در تاریخ 8 آبان 84 منشر شد و در آرشیو ما قرار گرفت. همچنین با وعده ای که نمودیم از این پس آرشیو آنلاین کلیک بصورت رایگان در آدرس اینترنتی http://khaky.com/click/click.htm دريافت نمائيد.

در اين شماره اطلاعاتی در زمینه اتصال به اینترنت بدون کارت اینترنتی و همچنین تلویزیون کابلی درتهران و مثل همیشه مطالب آموزشی جالب و خبرهای دیگری در زمینه موبایل و اینترنت خواهید یافت.


ادامه مطلب ...

گرانی يا ارزانی، کدامیک در راه است؟

Friday, October 28, 2005

گرانی يا ارزانی، کدامیک در راه است؟

بنده نه مفسرم، نه مقصرم، نه دانشمند و آدم علوم حساب و کتاب و يا بعبارتی اقتصاد و نه مسئول! از قديما می گفتند برخی آدما عقلشون به چشمشونه ولی من می گم بعضیا هم به گوششون، به لبشون، به دلشون و بالاخره بعضیا هم به ... عقلشون!

تو این وانفسا بدنبال ارزانی رفتم. کجا؟ توی خبرها. اینارو پيدا کردم. حالا نتيجه اش با شما! چه ضرب المثلی به يادتون می افته؟

و اما خبرها که البته تکراری شايد باشد.


گراني نان و بنزين

در حالي که کميسيون برنامه و بودجه مجلس، تصويب کرده که دولت از ابتداي سال آينده حق ندارد از بودجه عمومي براي واردات بنزين استفاده کند، محمد رضا باهنر نايب رئيس مجلس از افزايش احتمالي قيمت نان و بنزين در سال آينده خبر داد. به موجب مصوبه کميسيون برنامه و بودجه مجلس، از سال آينده استفاده از اعتبارات دولتي براي واردات بنزين، ممنوع است. معناي اين مصوبه، حذف يارانه بنزين است. اسماعيل جبارزاده، نماينده تبريز و نايب رئيس کميسيون برنامه و بودجه، در اين ارتباط مي گويد: "قيمت بنزين در بازارهاي جهاني بين ۵۰۰ تا ۸۰۰ تومان است، بنابراين هيچ توجيه علمي و منطقي وجود ندارد بنزين را با اين قيمت وارد کرد و سپس آن را به قيمت ۸۰ تومان در اختيار مصرف کنندگان قرار داد تا در خيابان ها دود شود و هوا را آلوده کند. تا اين حد سوبسيد دادن به يک کالاي مصرفي، هيچ توجيه اقتصادي ندارد". نماينده تبريز در همين گفت و گو با تاکيد بر اينکه: "مصوبه کميسيون به عنوان يک تبصره به لايحه دولت براي تأمين کسري منابع مالي واردات بنزين اضافه شد ... مصوبه ياد شده تنها در کميسيون برنامه و بودجه به تصويب رسيده و بايد در صحن علني مجلس هم تصويب شود." اين تصويب، به معناي آن است که "دولت به ناچار بايد براي واردات بنزين به فکر چاره ديگري باشد".

اما به نوشته سايت انتخاب "کميسيون برنامه و بودجه مجلس در شرايطي دولت را به فکر يافتن راه حل هاي ديگري براي واردات بنزين واداشته است که پيش از اين دولت جديد در لايحه تقديمي خود به مجلس خواستار دو نرخي شدن بنزين در کشور" شده بود.

پيش از آن محمد رضا با هنر، با اشاره به اينکه در"سال جاري ۳ تا ۴ ميليارد دلار هزينه واردات بنزين شده" که از ديد وي "کاملا غير منصفانه" است، از افزايش قيمت بنزين و نان در سال آتي خبر داده بود. امري که "ناچارا بر سطح عمومي قيمت ها تاثير مي گذارد". البته آقاي باهنر، اين را نيز افزود که "براي اينکه افزايش قيمت بنزين روي بقيه کالاها اثر نگذارد، بايد به مرور فرهنگ سازي" شود.

سيمان بيرون از سبد

به دنبال نان و بنزين، طبق اعلام وزير امور اقتصاد و دارايي دولت جديد، سيمان هم از سبد حمايتي بيرون رفت. اين کالاي اساسي که تاثيري حياتي بر قيمت ها دارد، از دو ماه آينده به صورت آزاد عرضه خواهد شد. به گزارش ايسنا، دكتر داوود دانش‌جعفري ـ وزير امور اقتصادي و دارايي ـ در مورد تصميم‌هاي هيأت وزيران در اين مورد گفت: "در راستاي توسعه بازار رقابت، افزايش توان سرمايه‌گذاران در صنعت سيمان براي گسترش ظرفيت‌هاي توليدي، مبارزه با بازار سياه سيمان و رانت‌جويي و تقويت بازار سرمايه كشور و بويژه حمايت از سهامداران جزء بورس، قرار است از آغاز دي‌ماه سال ۱۳۸۴ قيمت سيمان در بورس فلزات و كالاي صنعتي و تحت كنترل هيأت نظارت بر آن بورس تعيين شود، مشروط بر اينكه تمام شركت‌هاي سيماني متعهد شوند كه براي سه سال كامل، كليه محصولات خود را فقط از طريق اين بازار متشكل به فروش برسانند".

وزير امور اقتصادي و دارايي با بيان اينكه بر اساس مصوبه دولت شركت‌هاي توليدكننده سيمان فقط مي‌توانند "متناسب با ميزان واردات كلينكر، به صادرات سيمان" اقدام كنند، افزود: "انتظار مي‌رود سرمايه‌گذاران در صنعت سيمان با سرعت بخشيدن به اجراي طرح‌هاي توسعه خود و با بالا بردن حجم توليد جاري سيمان از طريق اصلاًح خطوط توليد و ساير تمهيدات فني باعث متعادل شدن هر چه بيشتر عرضه و تقاضا در اين بازار شوند و تلاش كنند كه سيمان به قيمت عادلانه در اختيار مصرف كنندگان نهايي قرار گيرد". به گفته کارشناسان، آزاد سازي بنزين که براساس "اما" و "اگر" و دادن شعار به زودي عملي مي شود، تاثير فوري بر افزايش روند قيمت ها خواهد گذاشت.

بليت هواپيما

به گفته رئيس هواپيمايي کشوري، بليت هواپيما هم از آغاز سال آينده 30 در صد افزايش پيدا خواهد کرد.

ضرب المثل های ذهن من : از ماست که برماست!  یا گشتيم نبود، نگرد نيست یا جوجه رو آخرای پائيز میشمارن نه اولش!!!

بعديشا خودتون در قسمت نظرات يا comment زحمت بکشید و قرار بدين. ..پايان ...


ادامه مطلب ...

24 ساعت در خواب و بيداري

● 24 ساعت در خواب و بيداري
توجه مهم: اين داستان توسط " صمد بهرنگی" و در سال 1347 نگاشته شده است.
 

خواننده ي عزيز،
قصه ي « خواب و بيداري» را به خاطر اين ننوشته ام كه براي تو سرمشقي باشد. قصدم اين است كه بچه هاي هموطن خود را بهتر بشناسي و فكر كني كه چاره ي درد آنها چيست؟

اگر بخواهم همه ي آنچه را كه در تهران بر سرم آمد بنويسم چند كتاب مي شود و شايد هم همه را خسته كند. از اين رو فقط بيست و چهار ساعت آخر را شرح مي دهم كه فكر مي كنم خسته كننده هم نباشد. البته ناچارم اين را هم بگويم كه چطور شد من و پدرم به تهران آمديم:
چند ماهي بود كه پدرم بيكار بود. عاقبت مادرم و خواهرم و برادرهايم را در شهر خودمان گذاشت و دست من را گرفت و آمديم به تهران. چند نفر از آشنايان و همشهري ها قبلا به تهران‌آمده بودند و توانسته بودند كار پيدا كنند. ما هم به هواي آنها آمديم. مثلا يكي از آشنايان دكه ي يخفروشي داشت. يكي ديگر رخت و لباس كهنه خريد و فروش مي كرد. يكي ديگر پرتقال فروش بود. پدر من هم يك چرخ دستي گير آورد و دستفروش شد. پياز و سيب زميني و خيار و اين جور چيزها دوره مي گرداند. يك لقمه نان خودمان مي خورديم و يك لقمه هم مي فرستاديم پيش مادرم. من هم گاهي همراه پدرم دوره مي گشتم و گاهي تنها توي خيابان ها پرسه مي زدم و فقط شب ها پيش پدرم بر مي گشتم. گاهي هم آدامس بسته يك قران يا فال حافظ و اين ها مي فروختم.
حالا بياييم بر سر اصل مطلب:
آن شب من بودم، قاسم بود، پسر زيور بليت فروش بود، احمد حسين بود و دو تاي ديگر بودند كه يك ساعت پيش روي سكوي بانك با ما دوست شده بودند.
ما چهار تا نشسته بوديم روي سكوي بانك و مي گفتيم كه كجا برويم تاس بازي كنيم كه آن ها آمدند نشستند پهلوي ما. هر دو بزرگتر از ما بودند. يكي يك چشمش كور بود. آن ديگري كفش نو سياهي به پايش بود اما استخوان چرك يكي از زانوهايش از سوراخ شلوارش بيرون زده بود و سر و وضعش بدتر از ما بود.
ما چهار تا بنا كرديم به نگاه هاي دزدكي به كفش ها كردن. بعد نگاه كرديم به صورت هم. با نگاه به همديگر گفتيم كه آهاي بچه ها مواظب باشيد كه با يك دزد كفش طرفيم. يارو كه ملتفت نگاه هاي ما شد گفت: چيه؟ مگر كفش نديده ايد؟
رفيقش گفت: ولشان كن محمود. مگر نمي بيني ناف و كون همه شان بيرون افتاده؟ اين بيچاره ها كفش كجا ديده بودند.
محمود گفت: مرا باش كه پاهاي برهنه شان را مي بينم باز دارم ازشان مي پرسم كه مگر كفش به پايشان نديده اند.
رفيقش كه يك چشمش كور بود گفت: همه كه مثل تو باباي اعيان ندارند كه مثل ريگ پول بريزند براي بچه شان كفش نو بخرند.
بعد هر دوشان غش غش زدند زير خنده. ما چهار تا پاك درمانده بوديم. احمد حسين نگاه كرد به پسر زيور. بعد دوتايي نگاه كردند به قاسم. بعد سه تايي نگاه كردند به من: چكار بكنيم؟ شر راه بيندازيم يا بگذاريم هرهر بخندند و دستمان بيندازند؟
من بلند بلند به محمود گفتم: تو دزدي!.. تو كفش ها را دزديده يي!..
كه هر دو پقي زدند زير خنده. چشم كوره با آرنج مي زد به پهلوي آن يكي و هي مي گفت: نگفتم محمود؟.. ها ها!.. نگفتم؟.. هه...هه...هه!..
ماشين هاي سواري رنگارنگي كنار خيابان توقف كرده بودند و چنان كيپ هم قرار گرفته بودند كه انگار ديواري از آهن جلو روي ما كشيده بودند. ماشين سواري قرمزي كه درست جلو روي من بود حركت كرد و سوراخي پيدا شد كه وسط خيابان را ببينم.
ماشين هاي جوراجوري از تاكسي و سواري و اتوبوس وسط خيابان را پر كرده بودند و به كندي و كيپ هم حركت مي كردند و سر و صدا راه مي انداختند. انگار يكديگر را هل مي دادند جلو مي رفتند و به سر يكديگر داد مي زدند. به نظر من تهران شلوغ ترين نقطه ي دنياست و اين خيابان شلوغ ترين نقطه ي تهران.
چشم كوره و رفيقش محمود كم مانده بود از خنده غش بكنند. من خدا خدا مي كردم كه دعوامان بشود. فحش تازه اي ياد گرفته بودم و مي خواستم هر جور شده، بيجا هم كه شده، به يكي بدهم. به خودم مي گفتم كاش محمود بيخ گوش من بزند آنوقت من عصباني مي شوم و بهش مي گويم: « دست روي من بلند مي كني؟ حالا مي آيم خايه هايت را با چاقو مي برم، همين من!» با اين نيت يقه ي محمود را كه پهلويم نشسته بود چسبيدم و گفتم: اگر دزد نيستي پس بگو كفش ها را كي برايت خريده؟
اين دفعه خنده قطع شد. محمود دست من را به تندي دور كرد و گفت: بنشين سر جايت، بچه. هيچ معني حرفت را مي فهمي؟
چشم كوره خودش را به وسط انداخت و نگذاشت دعوا دربگيرد. گفت: ولش كن محمود. اين وقت شب ديگر نمي خواهد دعوا راه بيندازي. بگذار مزه ي خنده را توي دهنمان داشته باشيم.
ما چهار تا خيال دعوا و كتك كاري داشتيم اما محمود و چشم كوره راستي راستي دلشان مي خواست تفريح كنند و بخندند.
محمود به من گفت: داداش، ما امشب خيال دعوا نداريم. اگر شما دلتان دعوا مي خواهد بگذاريم براي فردا شب.
چشم كوره گفت: امشب، ما مي خواهيم همچين يك كمي بگو بخند كنيم. خوب؟
من گفتم: باشد.
ماشين سواري براقي آمد روبروي ما كنار خيابان ايستاد و جاي خالي را پر كرد. آقا و خانمي جوان و يك توله سگ سفيد و براق از آن پياده شدند. پسر بچه درست همقد احمد حسين بود و شلوار كوتاه و جوراب سفيد و كفش روباز دو رنگ داشت و موهاي شانه خورده و روغن زده داشت. در يك دست عينك سفيدي داشت و با دست ديگر دست پدرش را گرفته بود. زنجير توله سگ در دست خانم بود كه بازوها و پاهاي لخت و كفش پاشنه بلند داشت و از كنار ما گذشت عطر خوشايندي به بيني هايمان خورد. قاسم پوسته يي از زير پايش برداشت و محكم زد پس گردن پسرك. پسرك برگشت نگاهي به ما كرد و گفت: ولگردها!..
احمد حسين با خشم گفت: برو گم شو، بچه ننه!..
من فرصت يافتم و گفتم: حالا مي آيم خايه هايت را با چاقو مي برم.
بچه ها همه يك دفعه زدند زير خنده. پدر دست پسرك را كشيد و داخل هتلي شدند كه چند متر آن طرفتر بود.
باز همه ي چشم ها برگشت به طرف كفش هاي نو محمود. محمود دوستانه گفت: كفش براي من زياد هم مهم نيست. اگر مي خواهيد مال شما باشد.
بعد رو كرد به احمد حسين و گفت: بيا كوچولو. بيا كفش ها را درآر به پايت كن.
احمد حسين با شك نگاهي به پاهاي محمود انداخت و جنب نخورد. محمود گفت: چرا وايستادي نگاه مي كني؟ كفش نو نمي خواهي؟ د بيا بگير.
اين دفعه احمد حسين از جا بلند شد و رفت روبروي محمود خم شد كه كفش هايش را در بياورد. ما سه تا نگاه مي كرديم و چيزي نمي گفتيم. احمد حسين پاي محمود را محكم گرفت و كشيد اما دست هايش ليز خوردند و به پشت بر پياده رو افتاد. محمود و چشم كوره زدند زير خنده طوري كه من به خودم گفتم همين حالا شكمشان درد مي گيرد. دست هاي احمد حسين سياه شده بود. چشم كوره هي مي زد به پهلوي محمود و مي گفت: نگفتم محمود؟.. هاها...ها!.. نگفتم؟.. هه...هه...هه!..
جاي انگشتان ليز خورده ي احمد حسين روي پاي محمود ديده مي شد. ما سه تا تازه ملتفت شديم كه حقه را خورده ايم. خنده ي آن دو رفيق حقه باز به ما هم سرايت كرد. ما هم زديم زير خنده. احمد حسين هم كه ناراحت از زير پاي مردم بلند شده بود، مدتي ما را نگاه كرد بعد او هم زد زير خنده. حالا نخند كي بخند! جماعت پياده رو ما را نگاه مي كردند و مي گذشتند. من خم شدم و پاي محمود را از نزديك نگاه كردم. كفش كجا بود! محمود فقط پاهايش را رنگ كرده بود به طوري كه آدم خيال مي كرد كفش نو سياهي پوشيده. عجب حقه يي بود!
***
محمود گفت كه شش نفره تاس بازي كنيم.
من چهار هزار داشتم. قاسم نگفت چقدر پول دارد. آن دو تا رفيق پنج هزار داشتند. پسر زيور بليت فروش يك تومان داشت. احمد حسين اصلا پول نداشت. كمي پايين تر مغازه يي بسته بود. رفتيم آنجا و جلو مغازه بنا كرديم به تاس ريختن. براي شروع بازي پشك انداختيم. پشك اول به پسر زيور افتاد. تاس ريخت. پنج آورد. بعد نوبت قاسم بود. تاس ريخت، شش آورد. يك قران از پسر زيور گرفت. بعد دوباره تاس ريخت، دو آورد. تاس را داد به محمود. محمود چهار آورد. دو قران از قاسم گرفت و با شادي دست هايش را بهم زد و گفت: بركت بابا! بختمان گفت.
اين جوري دو به دو تاس مي ريختيم و بازي مي كرديم.
دو تا جوان شيك پوش از دست راست مي آمدند. احمد حسين جلو دويد و التماس كرد: يك قران... آقا يك قران بده... ترا خدا!..
يكي از مردها احمد حسين را با دست زد و دور كرد. احمد حسين دويد و جلوشان را گرفت و التماس كرد: آقا يك قران بده... يك قران كه چيزي نيست... ترا خدا...
از جلو ما كه رد مي شدند، مرد جوان پس گردن احمد حسين را گرفت و بلندش كرد و روي شكمش گذاشت روي نرده ي كنار خيابان. سر احمد حسين به طرف وسط خيابان آويزان بود و پاهايش به طرف پياده رو. احمد حسين دست و پا زد تا پاهاش به زمين رسيد و همانجا لب جو ايستاد. دو تا دختر جوان با يك پسر جوان خنده كنان از دست چپ مي آمدند. دخترها پيراهن كوتاه خوشرنگي پوشيده بودند و در دو طرف پسر راه مي رفتند. احمد حسين جلو دويد و به يكي از دخترها التماس كرد: خانم ترا خدا يك قران بده... گرسنه ام... يك قران كه چيزي نيست... ترا خدا!.. خانم يك قران!..
دختر اعتنايي نكرد. احمد حسين باز التماس كرد. دختر پولي از كيفش درآورد گذاشت به كف دست احمد حسين. احمد حسين با شادي برگشت پيش ما و گفت: من هم مي ريزم.
پسر زيور گفت: پولت كو؟
احمد حسين مشتش را باز كرد نشان داد. يك سكه ي دو هزاري كف دستش بود.
قاسم گفت: باز هم گدايي كردي؟
و خواست احمد حسين را بزند كه محمود دستش را گرفت و نگذاشت. احمد حسين چيزي نگفت. براي خودش جا باز كرد و نشست. من بلند شدم و گفتم: من با گداها تاس نمي ريزم.
حالا من يك قران بيشتر پول نداشتم. سه هزار از چهار هزارم را باخته بودم. محمود هم كه خيلي بد آورده بود گفت: تاس بازي ديگر بس است. بيخ ديواري بازي مي كنيم.
قاسم به من گفت: لطيف، باز با اين حرف هايت بازي را به هم نزن.
بعد به همه گفت: كي مي ريزد؟
چشم كوره گفت: خودت تنهايي بريز. ما بيخ ديواري بازي مي كنيم.
پسر زيور به قاسم اشاره كرد و گفت: تاس بازي با اين فايده اي ندارد. همه ش پنج و شش مي آورد. شير يا خط بازي مي كنيم.
احمد حسين گفت: باشد.
محمود گفت: نه. بيخ ديواري.
خيابان داشت خلوت مي شد. چند تا از مغازه هاي روبرويي بسته شده بود. براي شروع بازي هر كدام يك سكه ي يك قراني را از لب جو تا بيخ ديوار انداختيم. هنوز سكه ها بيخ ديوار بود كه احمد حسين داد زد: آژان!..
آژان باتون به دست در دو سه قدمي ما بود. من و احمد حسين و چشم كوره در رفتيم. محمود و پسر زيور هم پشت سر ما در رفتند. قاسم خواست پول ها را از بيخ ديوار جمع كند كه آژان سر رسيد. قاسم از ضربت باتون فريادي كشيد و پا به دو گذاشت. آژان پشت سرش داد زد: ولگردهاي قمارباز!.. مگر شما خانه و زندگي نداريد؟ مگر پدر و مادر نداريد؟
بعد خم شد يك قراني ها را جمع كرد و راه افتاد.
از چهار راه كه رد شدم ديدم تنها مانده ام. چلوكبابي آن بر خيابان بسته بود. دير كرده بودم. هر وقت شاگرد چلوكبابي در آهني را تا نصف پايين مي كشيد، وقتش بود كه پيش پدرم برگردم. از خيابان ها و چهارراه ها به تندي مي گذشتم و به خودم مي گفتم: «حالا ديگر پدرم گرفته خوابيده. كاشكي منتظر من بنشيند... حالا ديگر حتماً گرفته خوابيده.» بعد باز به خودم گفتم: «مغازه ي اسباب بازي فروشي چي؟ آن هم بسته است ديگر. اين وقت شب كي حوصله ي اسباب بازي خريدن دارد؟.. لابد حالا شتر من را هم چپانده اند توي مغازه و در مغازه را هم بسته اند و رفته اند... كاشكي مي توانستم با شترم حرف بزنم. مي ترسم يادش برود كه ديشب چه قراري گذاشتيم. اگر پيشم نيايد؟.. نه. حتماً مي آيد. خودش گفت كه فردا شب مي آيم سوارم مي شوي مي رويم تهران را مي گرديم. شتر سواري هم كيف دارد آ!..»
ناگهان صداي ترمزي بلند شد و من به هوا پرت شدم به طوري كه فكر كردم ديگر تشريف ها را برده ام. به زمين كه افتادم فهميدم وسط خيابان با يك سواري تصادف كرده ام اما چيزيم نشده. داشتم مچ دستم را مالش مي دادم كه يكي سرش را از ماشين درآورد و داد زد: د گم شو از جلو ماشين!.. مجسمه كه نيستي.
من ناگهان به خود آمدم. پيرزن بزك كرده يي پشت فرمان نشسته بود سگ گنده يي هم پهلويش چمباتمه زده بود بيرون را مي پاييد. قلاده ي گردن سگ برق برق مي زد. يك دفعه حالم طوري شد كه خيال كردم اگر همين حالا كاري نكنم، مثلا اگر شيشه ي ماشين را نشكنم، از زور عصباني بودن خواهم تركيد و هيچ وقت نخواهم توانست از سر جام تكان بخورم.
پيرزن يكي دو دفعه بوق زد و دوباره گفت: مگر كري بچه؟ گم شو از جلو ماشين!..
يكي دو تا ماشين ديگر آمدند و از بغل ما رد شدند. پيرزن سرش را درآورد و خواست چيزي بگويد كه من تف گنده يي به صورتش انداختم و چند تا فحش بارش كردم و تند از آنجا دور شدم.
كمي كه راه رفتم، نشستم روي سكوي مغازه ي بسته يي. دلم تاپ تاپ مي زد.
مغازه در آهني سوراخ سوراخي داشت. داخل مغازه روشن بود. كفش هاي جوراجوري پشت شيشه گذاشته بودند. روزي پدرم مي گفت كه ما حتي با پول ده روزمان هم نمي توانيم يك جفت از اين كفش ها بخريم.
سرم را به در وا دادم و پاهايم را دراز كردم. مچ دستم هنوز درد مي كرد، دلم مالش مي رفت، يادم آمد كه هنوز نان نخورده ام. به خودم گفتم: «امشب هم بايد گرسنه بخوابم. كاشكي پدرم چيزي برايم گذاشته باشد...» ناگهان يادم آمد كه امشب شترم خواهد آمد من را سوار كند ببرد به گردش. از جا پريدم و تند راه افتادم. مغازه ي اسباب بازي فروشي بسته بود اما سر و صداي اسباب بازي ها از پشت در آهني به گوش مي رسيد. قطار باري تلق تلوق مي كرد و سوت مي كشيد. خرس گنده ي سياه انگار نشسته بود پشت مسلسل و هي گلوله در مي كرد و عروسك هاي خوشگل و ملوس را مي ترساند. ميمون ها از گوشه يي به گوشه ي ديگر جست مي زدند و گاهي هم از دم شتر آويزان مي شدند كه شتر دادش درمي آمد و بد و بيراه مي گفت. خر درازگوش دندان هايش را به هم مي ساييد و عرعر مي كرد و بچه خرس ها و عروسك ها را به پشتش سوار مي كرد و شلنگ انداز دور بر مي داشت. شتر گوش به تيك تيك ساعت ديواري خوابانيده بود. انگار وعده يي به كسي داده باشد. هواپيماها و هليكوپترها توي هوا گشت مي زدند. لاك پشت ها توي لاكشان چرت مي زدند. ماده سگ ها بچه هايشان را شير مي دادند. گربه از زير سبد دزدكي تخم مرغ در مي آورد. خرگوش ها با تعجب شكارچي قفسه ي روبرو را نگاه مي كردند. ميمون سياه ساز دهني من را كه هميشه پشت شيشه بود، روي لب هاي كلفتش مي ماليد و صداهاي قشنگ جوراجوري از آن درمي آورد. اتوبوس ها و سواري ها عروسك ها را سوار كرده بودند و مي گشتند. تانك ها و تفنگ ها و تپانچه ها و مسلسل ها تند تند گلوله در مي كردند. بچه خرگوش هاي سفيد زردك هاي گنده يي را با دست گرفته مي جويدند در حالي كه نيششان تا بناگوش باز شده بود. مهمتر از همه شتر خود من بود كه اگر مي خواست حركتي بكند همه چيز را در هم مي ريخت. آنقدر گنده بود كه ديگر پشت شيشه جا نمي گرفت و تمام روز لب پياده رو مي ايستاد و مردم را تماشا مي كرد. حالا هم ايستاده بود وسط مغازه و زنگ گردنش را جرينگ جرينگ به صدا در مي آورد، سقز مي جويد و گوش به تيك تيك ساعت خوابانيده بود. يك رديف بچه شتر سفيد مو از توي قفسه هي داد مي زدند: ننه، اگر به خيابان بروي ما هم با تو مي آييم، خوب؟
خواستم با شتر دو كلمه حرف زده باشم اما هر چه فرياد زدم صدايم را نشنيد. ناچار چند لگد به در زدم بلكه ديگران ساكت شوند اما در همين موقع كسي گوشم را گرفت و گفت مگر ديوانه شده يي بچه؟ بيا برو بخواب.
ديگر جاي ايستادن نبود. خودم را از دست آژان خلاص كردم و پا به دو گذاشتم كه بيشتر از اين دير نكنم.
وقتي پيش پدرم رسيدم، خيابان ها همه ساكت و خلوت بود. تك و توكي تاكسي مي آمد رد مي شد. پدرم روي چرخ دستيش خوابيده بود به طوري كه اگر مي خواستم من هم روي چرخ بخوابم، مجبور بودم او را بيدار كنم كه پاهايش را كنار بكشد و جا بدهد. غير از چرخ دستي ما چرخ هاي ديگري هم لب جو يا كنار ديوار بودند كه كساني رويشان خوابيده بودند. چند نفري هم كنار ديوار همينجوري روي زمين به خواب رفته بودند. اينجا چهار راهي بود و يكي از همشهري هاي ما در همين جا دكه ي يخفروشي داشت. سر پا خوابم مي گرفت. پاي چرخ دستيمان افتادم خوابيدم.
***
جرينگ!.. جرينگ!.. جرينگ!..
- آهاي لطيف كجايي؟ لطيف چرا جواب نمي دهي؟ چرا نمي آيي برويم بگرديم.
جرينگ!.. جرينگ!.. جرينگ!..
- لطيف جان، صدايم را مي شنوي؟ من شترم. آمدم برويم بگرديم د بيا سوار شو برويم.
شتر كه زير ايوان رسيد من از رختخوابم درآمدم و از آن بالا پريدم و افتادم به پشت او و خنده كنان گفتم: من كه نشسته ام پشت تو ديگر چرا داد مي زني؟
شتر از ديدن من خوشحال شد و كمي سقز به دهانش گذاشت وكمي هم به من داد و راه افتاديم. كمي راه رفته بوديم كه شتر گفت: ساز دهنيت را هم آورده ام. بگير بزن گوش كنيم.
من ساز دهني قشنگم را از شتر گرفتم و بنا كردم محكم در آن دميدن. شتر هم با جرينگ جرينگ زنگ هاي بزرگ و كوچكش با ساز من همراهي مي كرد.
شتر سرش را به طرف من برگرداند و گفت: لطيف، شام خورده يي؟
من گفتم: نه. پول نداشتم.
شتر گفت: پس اول برويم شام بخوريم.
در همين موقع خرگوش سفيد از بالاي درختي پايين پريد و گفت: شتر جان، امشب شام را در ويلا مي خوريم. من مي روم ديگران را خبر كنم. شما خودتان برويد.
خرگوش ته زردكي را كه تا حالا مي جويد، توي جوي آب انداخت و جست زنان از ما دور شد.
شتر گفت: مي داني ويلا يعني چه؟
من گفتم: به نظرم يعني ييلاق.
شتر گفت: ييلاق كه نه. آدم هاي ميليونر در جاهاي خوش آب و هوا براي خودشان كاخ ها و خانه هاي مجللي درست مي كنند كه هر وقت عشقشان كشيد بروند آنجا استراحت و تفريح كنند. اين خانه ها را مي گويند ويلا. البته ويلاها استخر و فواره و باغ و باغچه هاي بزرگ و پرگلي هم دارند. يك دسته باغبان و آشپز و نوكر و كلفت هم دارند. بعضي از ميليونرها چند تا ويلا هم در كشورهاي خارج دارند. مثلا در سويس و فرانسه. حالا ما مي رويم به يكي از ويلاهاي شمال تهران كه گرماي تابستان را از تنمان درآوريم.
شتر اين را گفت و انگار پر در آورده باشد، مثل پرنده ها به هوا بلند شد. زير پايمان خانه هاي زيبا و تميزي قرار داشت. بوي دود و كثافت هم در هوا نبود. خانه ها و كوچه ها طوري بودند كه من خيال كردم دارم فيلم تماشا مي كنم. عاقبت به شتر گفتم: شتر، نكند از تهران خارج شده باشيم!
شتر گفت: چطور شد به اين فكر افتادي؟
من گفتم: آخر اين طرف ها اصلا بوي دود و كثافت نيست. خانه ها همه اش بزرگ، مثل دسته گل هستند.
شتر خنديد و گفت: حق داري لطيف جان. تهران دو قسمت دارد و هر قسمتش براي خودش چيز ديگري است. جنوب و شمال: جنوب پر از دود و كثافت و گرد و غبار است اما شمال تميز است. زيرا همه ي اتوبوس هاي قراضه در آن طرف ها كار مي كنند. همه ي كوره هاي آجرپزي در آن طرف هاست. همه ي ديزل ها و باري ها از آن برها رفت و آمد مي كنند. خيلي از كوچه و خيابانهاي جنوب خاكي است، همه ي آب هاي كثيف و گنديده ي جوهاي شمال به جنوب سرازير مي شود. خلاصه. جنوب محله ي آدم هاي بي چيز و گرسنه است و شمال محله ي اعيان و پولدارها. تو هيچ در «حصيرآباد» و «نازي آباد» و «خيابان حاج عبدالمحمود» ساختمان هاي ده طبقه ي مرمري ديده يي؟ اين ساختمان هاي بلند هستند كه پايينشان مغازه هاي اعياني قراردارند و مشتري هايشان سواري هاي لوكس و سگهاي چند هزار توماني دارند.
من گفتم: در طرف هاي جنوب همچنين چيزهايي ديده نمي شود. در آنجا كسي سواري ندارد اما خيلي ها چرخ دستي دارند و توي زاغه مي خوابند.
چنان گرسنه بودم كه حس مي كردم ته دلم دارد سوراخ مي شود.
زير پايمان باغ بزرگي بود پر از چراغهاي رنگارنگ، خنك و پر طراوت و پر گل و درخت. عمارت بزرگي مثل يك دسته گل در وسط قرار داشت و چند متر آن طرفتر استخر بزرگي با آب زلال و ماهي هاي قرمز و دور و برش ميز و صندلي و گل و شكوفه. روي ميزها يك عالمه غذاهاي رنگارنگ چيده شده بود كه بويشان آدم را مست مي كرد.
شتر گفت: برويم پايين. شام حاضر است.
من گفتم: پس صاحب باغ كجاست؟
شتر گفت: فكر او را نكن. در زيرزمين دست بسته افتاده و خوابيده.
شتر روي كاشي هاي رنگين لب استخر نشست و من جست زدم و پايين آمدم. خرگوش حاضر بود. دست من را گرفت و برد نشاند سر يكي از ميزها. كمي بعد سر مهمان ها باز شد. عروسك ها با ماشين هاي سواري، عده يي با هواپيما و هليكوپتر، الاغ شلنگ انداز، لاك پشت ها آويزان از دم بچه شترها، ميمون ها جست زنان و معلق زنان و خرگوش ها دوان دوان سر رسيدند. مهماني عجيب و پر سر و صدايي بود با غذاهايي كه تنها بوي آن ها دهان آدم را آب مي انداخت. بوقلمون هاي سرخ شده، جوجه كباب، بره كباب، پلوها و خورش ها ي جوراجور و خيلي خيلي غذاهاي ديگر كه من نمي توانستم بفهمم چه غذاهايي هستند. ميوه هم از هر چه دلت بخواهد، فراوان بود. زير دست و پا ريخته بود.
شتر در آن سر استخر ايستاد و با اشاره ي سر و گردن همه را ساكت كرد و گفت: همه از كوچك و بزرگ خوش آمده ايد، صفا آورده ايد. اما مي خواستم از شما بپرسم آيا مي دانيد به خاطر كي و چرا همچنين مهماني پرخرجي راه انداخته ايم؟
الاغ گفت: به خاطر لطيف. مي خواستيم او هم يك شكم غذاي حسابي بخورد. حسرت به دلش نماند.
خرس پشت مسلسل گفت: آخر لطيف اينقدر مي آيد ما را تماشا مي كند كه ما همه مان او را دوست داريم.
پلنگ گفت: آري ديگر. همانطور كه لطيف دلش مي خواهد ما مال او باشيم، ما هم دلمان مي خواهد مال او باشيم.
شير گفت: آري. بچه هاي ميليونر خيلي زود از ما سير مي شوند. پدرهايشان هر روز اسباب بازي هاي تازه يي برايشان مي خرند آنوقت اين ها يكي دو دفعه كه با ما بازي كردند، دلشان زده مي شود و ديگر ما را به بازي نمي گيرند و ولمان مي كنند كه بمانيم بپوسيم و از بين برويم.
من به حرف آمدم گفتم: اگر شما هر كدامتان مال من باشيد، قول مي دهم كه هيچوقت ازتان سير نشوم. هميشه با شما بازي مي كنم و تنهايتان نمي گذارم.
اسباب بازي ها يكصدا گفتند: مي دانيم. ما تو را خوب مي شناسيم. اما ما نمي توانيم مال تو باشيم. ما را خيلي گران مي فروشند.
بعد يكيشان گفت: من فكر نمي كنم حتي درآمد يك ماه پدر تو براي خريدن يكي از ماها كفايت بكند.
شتر باز همه را ساكت كرد و گفت: برگرديم بر سر مطلب. حرف هاي همه ي شما درست است ولي ما مهماني امشب را به خاطر چيز بسيار مهمي راه انداختيم كه شما به آن اشاره نكرديد.
من باز به حرف آمدم گفتم: من خودم مي دانم چرا من را به اينجا آورديد. شما خواستيد به من بگوييد كه ببين همه ي مردم مثل تو و پدرت گرسنه كنار خيابان نمي خوابند.
چند زن و مرد دور ميزي نشسته بودند و تند تند غذا مي خوردند. معلوم بود كه نوكر و كلفت هاي خانه بودند. من هم بنا كردم به خوردن اما انگار ته دلم سوراخ بود كه هر چه مي خوردم سير نمي شدم و شكمم مرتب قار و قور مي كرد. مثل آن وقت هايي كه خيلي گرسنه باشم. فكر كردم كه نكند دارم خواب مي بينم كه سير نمي شوم؟ دستي به چشم هايم كشيدم. هر دو قشنگ باز بودند. به خودم گفتم: «من خوابم؟ نه كه نيستم. آدم كه به خواب مي رود ديگر چشم هايش باز نيست و جايي را نمي بيند. پس چرا سير نمي شوم؟ چرا دارم خيال مي كنم دلم مالش مي رود؟»
حالا داشتم دور عمارت مي گشتم و به ديوارهاي آن و به سنگ هاي قيمتي ديوارها دست مي كشيدم. نمي دانم از كجا گرد و خاك مي آمد و يك راست مي خورد به صورت من. حالا توي زيرزمين بودم كه خيال مي كردم گرد و خاك از آنجاست. در اولين پله گرد و خاك چنان توي بيني و دهنم تپيد كه عطسه ام گرفت: هاپ ش!..
***
به خودم گفتم: چي شده؟ من كجام؟
جاروي سپور درست از جلو صورتم رد شد و گرد و خاك پياده رو را به صورتم زد.
به خودم گفتم: چي شده؟ من كجام؟ نكند خواب مي بينم؟
اما خواب نبودم. چرخ دستي پدرم را ديدم بعد هم سر و صداي تاكسي ها را شنيدم بعد هم در تاريك روشن صبح چشمم به ساختمانهاي اطراف چهار راه افتاد. پس خواب نبودم. سپور حالا از جلوي من رد شده بود اما همچنان گرد و غبار راه مي انداخت و پياده رو را خط خطي مي كرد و جلو مي رفت.
به خودم گفتم: پس همه ي آن ها را خواب ديدم؟ نه!.. آري ديگر خواب ديدم. نه!.. نه!.. نه..
سپور برگشت و من را نگاه كرد. پدرم از روي چرخ خم شد و گفت: لطيف، خوابي؟
من گفتم: نه!.. نه!..
پدرم گفت: خواب نيستي چرا ديگر داد مي زني؟ بيا بالا پهلوي خودم.
رفتم بالا. پدرم بازويش را زير سرم گذاشت اما من خوابم نمي برد. دلم مالش مي رفت. شكمم درست به تخته ي پشتم چسبيده بود. پدرم ديد كه خوابم نمي برد گفت: شب دير كردي. من هم خسته بودم زود خوابيدم.
گفتم: دو تا سواري تصادف كرده بودند وايستادم تماشا كنم دير كردم.
بعد گفتم: پدر. شتر مي تواند حرف بزند و بپرد...
پدرم گفت: نه كه نمي تواند.
من گفتم: آري. شتر كه پر ندارد...
پدرم گفت: پسر تو چه ات است؟ هر صبح كه از خواب بلند مي شوي حرف شتر را مي زني.
من كه فكر چيز ديگري را مي كردم گفتم: پولدار بودن هم چيز خوبي است، پدر. مگر نه؟ آدم مي تواند هر چه دلش خواست بخورد، هر چه دلش خواست داشته باشد. مگر نه، پدر؟
پدرم گفت: ناشكري نكن پسر. خدا خودش خوب مي داند كه كي را پولدار كند، كي را بي پول.
پدرم هميشه همين حرف را مي زد.
هوا كه روشن شد پدرم چستك هايش را از زير سرش برداشت به پايش كرد. بعد، از چرخ دستي پايين آمديم. پدرم گفت: ديروز نتوانستم سيب زميني ها را آب كنم. نصف بيشترش روي دستم مانده.
من گفتم: مي خواستي جنس ديگري بياوري.
پدرم حرفي نزد. قفل چرخ را باز كرد و دو تا كيسه ي پر درآورد خالي كرد روي چرخ دستي. من هم ترازو و كيلوها را درآوردم چيدم. بعد، راه افتاديم.
پدرم گفت: مي رويم آش بخوريم.
هر وقت صبح پدرم مي گفت «مي رويم آش بخوريم» من مي فهميدم كه شب شام نخورده است.
سپور پياده رو را تا ته خيابان خط خطي كرده بود. ما مي رفتيم به طرف پارك شهر. پيرمرد آش فروش مثل هميشه لب جو، پشت به وسط خيابان، نشسته بود و ديگ آش جلوش، روي اجاق فتيله يي، قل قل مي كرد. سه تا مشتري زن و مرد دوره نشسته بودند و از كاسه هاي آلومينيومي آششان را مي خوردند. زن بليت فروش بود. مثل زيور بليت فروش چادر به سر داشت. چمباتمه زده بود و دسته بليت ها را گذاشته بود وسط شكم و زانوهايش و چادر چركش را كشيده بود روي زانوهايش.
پدرم با پيرمرد احوال پرسي كرد و نشستيم. دو تا آش كوچك با نصفي نان خورديم و پا شديم. پدرم دو قران پول به من داد و گفت: من مي روم دوره بگردم. ظهر مي آيي همينجا ناهار را با هم مي خوريم.
***
اول كسي كه ديدم پسر زيور بليت فروش بود. جلو مردي را گرفته و مرتب مي گفت: آقا يك دانه بليت بخر. انشاالله برنده مي شوي. آقا ترا خدا بخر.
مرد زوركي از دست پسر زيور خلاص شد و در رفت. پسر زيور چند تا فحش زير لبي داد و مي خواست راه بيفتد كه من صدايش زدم و گفتم: نتوانستي كه قالب كني!
پسر زيور گفت: اوقاتش تلخ بود، انگار با زنش دعواش شده بود.
دو تايي راه افتاديم. پسر زيور دسته ي ده بيست تايي بليت هايش را جلو مردم مي گرفت و مرتب مي گفت: آقا بليت؟.. خانم بليت؟..
پسر زيور براي هر بليتي كه مي فروخت يك قران از مادرش مي گرفت. خرجي خودش را كه در مي آورد ديگر بليت نمي فروخت، مي رفت دنبال بازي و گردش و دعوا و سينما. پولدارتر از همه ي ما بود. ظهرها عادتش بود كه توي جوي آبي، زير پلي، دراز بكشد و يكي دو ساعتي بخوابد. صبح آفتاب نزده بيدار مي شد و از مادرش ده بيست تايي بليت مي گرفت و راه مي افتاد كه مشتري هاي صبح را از دست ندهد تا كارش را ظهر نشده تمام كند. دلش نمي آمد بعد از ظهرش را هم با بليت فروشي حرام كند.
تا خيابان نادري پسر زيور سه تا بليت فروخت. آنجا كه رسيديم گفت: من ديگر بايد همينجاها بمانم.
مغازه ها تك وتوك باز بودند. مغازه ي اسباب بازي فروشي بسته بود. شترم هنوز كنار پياده رو نيامده بود. دلم نيامد در را بزنم كه نكند خواب صبحش را حرام كرده باشم. گذاشتم رفتم بالاتر و بالاتر. خيابان ها پر شاگرد مدرسه يي ها بود. توي هر ماشين سواري يكي دو بچه مدرسه يي كنار پدر و مادرهايشان نشسته بودند و به مدرسه مي رفتند.
در اين وقت روز فقط مي توانستم احمد حسين را پيدا كنم تا از دست تنهايي خلاص بشوم. باز از چند خيابان گذشتم تا رسيدم به خيابان هايي كه ذره يي دود و بوي كثافت درشان نبود. بچه ها و بزرگترها همه شان لباس هاي تر و تميز داشتند. صورت ها همه شان برق برق مي زدند. دخترها و زن ها مثل گل هاي رنگارنگ مي درخشيدند. مغازه ها و خانه ها زير آفتاب مثل آينه به نظر مي آمدند. من هر وقت از اين محله ها مي گذشتم خيال مي كردم توي سينما نشسته ام فيلم تماشا مي كنم. هيچوقت نمي توانستم بفهمم كه توي خانه هاي به اين بلندي و تميزي چه جوري غذا مي خورند، چه جوري مي خوابند، چه جوري حرف مي زنند، چه جوري لباس مي پوشند. تو مي تواني پيش خود بفهمي كه توي شكم مادرت چه جوري زندگي مي كردي؟ مثلا مي تواني جلو چشم هات خودت را توي شكم مادرت ببيني كه چه جوري غذا مي خوردي؟ نه كه نمي تواني. من هم مثل تو بودم. اصلا نمي توانستم فكرش را بكنم.
جلو مغازه يي سه تا بچه كيف به دست ايستاده بودند چيزهاي پشت شيشه را تماشا مي كردند. من هم ايستادم پشت سرشان. عطر خوشايندي از موهاي شانه زده شان مي آمد. بي اختيار پشت گردن يكيشان را بو كردم. بچه ها به عقب نگاه كردند و من را برانداز كردند و با اخم و نفرت ازم فاصله گرفتند و رفتند. از دور شنيدم كه يكيشان مي گفت: چه بوي بدي ازش مي آمد!
فقط فرصت كردم كه عكس خودم را توي شيشه ي مغازه ببينم. موهاي سرم چنان بلند و پريشان بودند كه گوش هايم را زيرگرفته بودند. انگار كلاه پر مويي به سرم گذاشته ام. پيراهن كرباسي ام رنگ چرك و تيره يي گرفته بود و از يقه ي دريده اش بدن سوخته ام ديده مي شد. پاهام برهنه و چرك و پاشنه هام ترك خورده بودند. دلم مي خواست مغز هر سه اعيان زاده را داغون كنم.
آيا تقصير آن ها بود كه من زندگي اين جوري داشتم؟
مردي از توي مغازه بيرون آمد و با اشاره ي دست، من را راند و گفت: برو بچه. صبح اول صبح هنوز دشت نكرده ايم چيزي به تو بدهيم.
من جنب نخوردم و چيزي هم نگفتم. مرد باز من را با اشاره ي دست راند و گفت: د گم شو برو. عجب رويي دارد!
من جنب نخوردم و گفتم: من گدا نيستم.
مرد گفت: ببخشيد آقا پسر، پس چكاره ايد؟
من گفتم: كاره يي نيستم. دارم تماشا مي كنم.
و راه افتادم. مرد داخل مغازه شد. تكه كاشي سفيدي ته آب جو برق مي زد. ديگر معطل نكردم. تكه كاشي را برداشتم و با تمام قوت بازويم پراندم به طرف شيشه ي بزرگ مغازه. شيشه صدايي كرد و خرد شد. صداي شيشه انگار بار سنگيني را از روي دلم برداشت و آنوقت دو پا داشتم دو پاي ديگر هم قرض كردم و حالا در نرو كي در برو! نمي دانم از چند خيابان رد شده بودم كه به احمد حسين برخوردم و فهميدم كه ديگر از مغازه خيلي دور شده ام.
احمد حسين مثل هميشه جلو دبستان دخترانه اين بر آن بر مي رفت و از ماشين هاي سواري كه دختر بچه ها را پياده مي كردند، گدايي مي كرد. هر صبح زود كار احمد حسين همين بود. من عاقبت هم نفهميدم كه احمد حسين پيش چه كسي زندگي مي كند اما قاسم مي گفت كه احمد حسين فقط يك مادر بزرگ دارد كه او هم گداست. احمد حسين خودش چيزي نمي گفت.
وقتي زنگ مدرسه زده شد و بچه ها به كلاس رفتند ما راه افتاديم. احمد حسين گفت: امروز دخل خوبي نكردم. همه مي گويند پول خرد نداريم.
من گفتم: كجا مي خواهيم برويم؟
احمد حسين گفت: همين جوري راه مي رويم ديگر.
من گفتم: همين جوري نمي شود. برويم قاسم را پيدا كنيم يكي يك ليوان دوغ بزنيم.
قاسم ته خيابان سي متري دوغ ليواني يك قران مي فروخت و ما هر وقت به ديدن او مي رفتيم نفري يك ليوان دوغ مجاني مي زديم. پدر قاسم در خيابان حاج عبدالمحمود لباس كهنه خريد و فروش مي كرد. پيراهن يكي پانزده هزار، زير شلواري دو تا بيست و پنج هزار، كت و شلوار هفت هشت تومن. خيابان حاج عبدالمحمود با يك پيچ به محل كار قاسم مي خورد. در و ديوار و زمين خيابان پر از چيزهاي كهنه و قراضه بود كه صاحبانشان بالا سرشان ايستاده بودند و مشتري صدا مي زدند. پدر قاسم دكان بسيار كوچكي داشت كه شب ها هم با قاسم و زن خود سه نفري در همانجا مي خوابيدند. خانه ي ديگري نداشتند. مادر قاسم صبح تا شام لباس هاي پاره و چركي را كه پدر قاسم از اين و آن مي خريد، توي دكان يا توي جوي خيابان سي متري مي شست و بعد وصله مي كرد. خيابان حاج عبدالمحمود خاكي بود و جوي آب نداشت و هيچ ماشيني از آنجا نمي گذشت.
من و احمد حسين پس از يكي دو ساعت پياده روي رسيديم به محل كار قاسم. قاسم در آنجا نبود. رفتيم به خيابان حاج عبدالمحمود. پدر قاسم گفت كه قاسم مادرش را به مريضخانه برده. مادر قاسم هميشه يا پا درد داشت يا درد معده.
***
نزديك هاي ظهر من و احمد حسين و پسر زيور در خيابان نادري، لب جو، كنار شتر نشسته بوديم و تخمه مي شكستيم و درباره ي قيمت شتر حرف مي زديم. عاقبت قرار گذاشتيم كه برويم توي مغازه و از فروشنده بپرسيم. فروشنده به خيال اين كه ما گداييم، از در وارد نشده گفت: برويد بيرون. پول خرد نداريم.
من گفتم: پول نمي خواستيم آقا. شتر را چند مي دهيد؟
و با دست به بيرون اشاره كردم. صاحب مغازه با تعجب گفت: شتر؟!
احمد حسين و قاسم از پشت سر من گفتند: آري ديگر. چند مي دهيد؟
صاحب مغازه گفت: برويد بيرون بابا. شتر فروشي نيست.
دماغ سوخته از مغازه بيرون آمديم انگار اگر فروشي بود، آنقدر پول نقد داشتيم كه بدهيم و جلو شتر را بگيريم و ببريم. شتر محكم سر جايش ايستاده بود. ما خيال مي كرديم مي تواند هر سه ما را يكجا سوار كند و ذره يي به زحمت نيفتد. دست احمد حسين به سختي تا شكم شتر مي رسيد. پسر زيور هم مي خواست دستش را امتحان كند كه فروشنده بيرون آمد و گوش قاسم را گرفت و گفت: الاغ مگر نمي بيني نوشته اند دست نزنيد؟
و با دست تكه كاغذي را نشان داد كه بر سينه ي شتر سنجاق شده بود و چيزي رويش نوشته بودند ولي ما هيچكدام سر در نمي آورديم. از آنجا دور شديم و بنا كرديم به تخمه شكستن و قدم زدن. كمي بعد پسر زيور گفت كه خوابش مي آيد و جاي خلوتي پيدا كرد و رفت توي جوي آب، زير پلي، گرفت خوابيد. من و احمد حسين گفتيم كه برويم به پارك شهر. هوا گرم و خفه بود. چنان عرقي كرده بوديم كه نگو. هيچ يكيمان حرفي نمي زديم. من دلم مي خواست الان پيش مادرم بودم. بدجوري غريبيم مي آمد.
دم در پارك شهر احمد حسين دو هزار داد و ساندويچ تخم مرغ خريد و گذاشت كه يك گاز هم من بزنم. بعد رفتيم در جاي هميشگي توي جو، آب تني بكنيم. چند بچه ي ديگر هم بالاتر از ما آب تني مي كردند و به سر و روي هم آب مي پاشيدند. من و احمد حسين ساكت توي آب دراز كشيديم و سر و بدنمان را شستيم و كاري به كار آنها نداشتيم. نگهبان پارك به سر و صدا به طرف ما آمد و همه مان پا به فرار گذاشتيم و رفتيم جلو آفتاب نشستيم روي شن ها. من و احمد حسين با شن شكل شتر درست مي كرديم كه صداي پدرم را بالاي سرمان شنيدم. احمد حسين گذاشت رفت. من و پدرم رفتيم به دكان جگركي و ناهار خورديم. پدرم ديد كه من حرفي نمي زنم و تو فكرم گفت: لطيف، چي شده؟ حالت خوب نيست؟
من گفتم: چيزي نيست.
آمديم زير درخت هاي پارك شهر دراز كشيديم كه بخوابيم. پدرم ديد كه من هي از اين پهلو به آن پهلو مي شوم و نمي توانم بخوابم. گفت: لطيف، دعوا كردي؟ كسي چيزي بهت گفته؟ آخر به من بگو چي شده.
من اصلا حال حرف زدن نداشتم. خوشم مي آمد كه بدون حرف زدن غصه بخورم. دلم مي خواست الان صدا و بوي مادرم را بشنوم و بغلش كنم و ببوسم. يك دفعه زدم زير گريه و سرم را توي سينه ي پدرم پنهان كردم. پدرم پا شد نشست من را بغل كرد و گذاشت كه تا دلم مي خواهد گريه كنم. اما باز چيزي به پدرم نگفتم. فقط گفتم كه دلم مي خواست پيش مادرم بودم. بعد خواب من را گرفت و چشم كه باز كردم ديدم پدرم بالاي سر من نشسته و زانوهايش را بغل كرده و توي جماعت نگاه مي كند. من پايش را گرفتم و تكان دادم و گفتم: پدر!
پدرم من را نگاه كرد، دستش را به موهايم كشيد و گفت: بيدار شدي جانم؟
من سرم را تكان دادم كه آري.
پدرم گفت: فردا برمي گرديم به شهر خودمان. مي رويم پيش مادرت. اگر كاري شد همانجا مي كنيم يك لقمه نان مي خوريم. نشد هم كه نشد. هر چه باشد بهتر از اين است كه ما در اينجا بي سر و يتيم بمانيم آن ها هم در آنجا.
توي راه، از پارك تا گاراژ، نمي دانستم كه خوشحال باشم يا نه. دلم نمي آمد از شتر دور بيفتم. اگر مي توانستم شتر را هم با خودم ببرم، ديگر غصه يي نداشتم.
رفتيم بليت مسافرت خريديم باز توي خيابان ها راه افتاديم. پدرم مي خواست چرخ دستيش را هر طوري شده تا عصر بفروشد. من دلم مي خواست هر طوري شده يك دفعه ي ديگر شتر را سير ببينم. قرار گذاشتيم شب را بياييم طرف هاي گاراژ بخوابيم. پدرم نمي خواست من را تنها بگذارد اما من گفتم كه مي خواهم بروم يك كمي بگردم دلم باز شود.
***
طرف هاي غروب بود. نمي دانم چند ساعتي به تماشاي شتر ايستاده بودم كه ديدم ماشين سواري رو بازي از راه رسيد و نزديك هاي من و شتر ايستاد. يك مرد و يك دختر بچه ي تر و تميز توي ماشين نشسته بودند. چشم دختر به شتر دوخته شده بود و ذوق زده مي خنديد. به دلم برات شد كه مي خواهند شتر را بخرند ببرند به خانه شان. دختر دست پدرش را گرفته از ماشين بيرون مي كشيد و مي گفت: زودتر پاپا. حالا يكي ديگر مي آيد مي خرد.
پدر و دختر مي خواستند داخل مغازه شوند كه ديدند من جلوشان ايستاده ام و راه را بسته ام. نمي دانم چه حالي داشتم. مي ترسيدم؟ گريه ام مي گرفت؟ غصه ي چيزي را مي خوردم؟ نمي دانم چه حالي داشتم. همين قدر مي دانم كه جلو پدر و دختر را گرفته بودم و مرتب مي گفتم: آقا، شتره فروشي نيست. صبح خودش به من گفت. باور كن فروشي نيست.
مرد من را محكم كنار زد و گفت: راه را چرا بسته يي بچه؟ برو كنار.
و دو تايي داخل مغازه شدند. مرد شروع كرد با صاحب مغازه صحبت كردن. دختر مرتب برمي گشت و شتر را نگاه مي كرد. چنان حال خوشي داشت كه آدم خيال مي كرد توي زندگيش حتي يك ذره غصه نخورده. من انگار زبانم لال شده بود و پاهايم بي حركت، دم در ايستاده بودم و توي مغازه را مي پاييدم. ميمون ها، بچه شترها، خرس ها، خرگوش ها و ديگران من را نگاه مي كردند و من خيال مي كردم دلشان به حال من مي سوزد.
پدر و دختر خواستند از مغازه بيرون بيايند. پدر يك سكه ي دو هزاري به طرف من دراز كرد. من دستهايم را به پشتم گذاشتم و توي صورتش نگاه كردم. نمي دانم چه جوري نگاهش كرده بودم كه دو هزاري را زود توي جيبش گذاشت و رد شد. آنوقت صاحب مغازه من را از دم در دور كرد. دو نفر از كارگران مغازه بيرون آمدند و رفتند به طرف شتر. دختر بچه رفته بود نشسته بود توي سواري و شتر را نگاه مي كرد و با چشم و ابرو قربان صدقه اش مي رفت. كارگرها كه شتر را از زمين بلند كردند، من بي اختيار جلو دويدم و پاي شتر را گرفتم و داد زدم شتر مال من است. كجا مي بريد. من نمي گذارم.
يكي از كارگرها گفت: بچه برو كنار. مگر ديوانه شده يي!
پدر دختر از صاحب مغازه پرسيد: گداست؟
مردم به تماشا جمع شده بودند. من پاي شتر را ول نمي كردم عاقبت كارگرها مجبور شدند شتر را به زمين بگذارند و من را به زور دور كنند. صداي دختر را از توي ماشين شنيدم كه به پدرش مي گفت: پاپا، ديگر نگذار دست بهش بزند.
پدر رفت نشست پشت فرمان. شتر را گذاشتند پشت سر پدر و دختر. ماشين خواست حركت كند كه من خودم را خلاص كردم و دويدم به طرف ماشين. دو دستي ماشين را چسبيدم و فرياد زدم: شتر من را كجا مي بريد. من شترم را مي خواهم.
فكر مي كنم كسي صدايم را نشنيد. انگار لال شده بودم و صدايي از گلويم در نمي آمد و فقط خيال مي كردم كه فرياد مي زنم. ماشين حركت كرد و كسي من را از پشت گرفت. دست هايم از ماشين كنده شده و به رو افتادم روي اسفالت خيابان. سرم را بلند كردم و آخرين دفعه شترم را ديدم كه گريه مي كرد و زنگ گردنش را با عصبانيت به صدا در مي آورد.
صورتم افتاد روي خوني كه از بيني ام بر زمين ريخته بود. پاهايم را بر زمين زدم و هق هق گريه كردم.
دلم مي خواست مسلسل پشت شيشه مال من باشد.
تابستان 1347

برای دریافت مابقی داستانهای صمد بهرنگی + صادق هدایت + 500 داستان برتر ايران + صدها مطلب خواندنی و آموزشی کليک کنيد.
 


ادامه مطلب ...

تمیزکاری داخل کامپیوتر

Wednesday, October 26, 2005
تمیزکاری داخل کامپیوترتمیزکاری داخل کامپیوتر

تمیز کردن کامپیوتر و قطعات آن نه تنها باعث افزایش عمر سیستم میشود بلکه در نحوه کارکرد کامپیوتر در شرایط خوب کمک زیادی میکند. فاصله زمانی که طی آن باید کامپیوتر را تمیز کنید بستگی به محیطی دارد که کامپیوتر در آن کار میکند. دوستانی که از سایت ما بازدید میکنند طی ایمیل درخواست کردند که نحوه تمیز کزدن داخل کامپیوتر را نیز برایشان بنویسم که در این مطلب نحوه تمیزکاری داخل کامپیوتر را شرح میدهم. نحوه تمیزکردن کیبورد کامپیوتر را قبلا شرح داده ام. مکمل این مطلب میتواند توضیحاتی باشد که در ادامه میآید.

توصیه میکنم که از جاروبرقی برای تمیزکردن قطعات داخلی کامپیوتر استفاده نکنید چون جاروبرقی تولید الکتریسیته ساکن میکند که برای قطعات الکترونیکی داخل کامپیوتر فوق العاده خطرناک است و احتمال خرابی کامپیوتر را بشدت بالا میبرد. جاروهای باطری دار کوچکی مخصوص تمیزکردن داخل کامپیوتر وجود دارد که در صورت نیاز میتوانید از آنها استفاده کنید. توصیه من بهره گیری از اسپری هوای فشرده است که میتوانید از فروشگاههای قطعات الکترونیکی تهیه کنید. اما قسمت بیرونی بدنه کامپیوتر میتواند بوسیله جاروبرقی تمیز شود.

زمانی که نیاز دارید تا کامپیوتر را تمیز کنید بستگی به محیطی دارد که کامپیوتر در آن کار میکند مثلا کامپیوترهایی که در اماکن عمومی کار میکنند باید هر ماه تمیز شوند. اما کامپیوترهایی که در منزل مورد مصرف قرار میگیرد شاید در یک فاصله زمانی 6 ماهه نیاز به تمیزکاری داشته باشند. اگر هنگام کار با کامپیوتر سیگار میکشید یا محیط کار کامپیوتر، پرگرد و خاک است باید هر دو ماه یکبار آنرا تمیز کنید. اما بطور معمول توصیه میکنم تا هر 6 ماه یکبار کار تمیزکاری داخل کامپیوتر انجام شود.

هنگام تمیزکاری داخل کامپیوتر شدیدا توصیه میکنم که از جاروبرقی برای تمیزکردن قطعات داخلی کامپیوتر استفاده نکنید چون جاروبرقی تولیذ الکتریسیته ساکن میکند که برای قطعات الکترونیکی داخل کامپیوتر فوق العاده خطرناک است و احتمال خرابی کامپیوتر را بشدت بالا میبرد. جاروهای باطری دار کوچکی مخصوص تمیزکردن داخل کامپیوتر وجود دارد که در صورت نیاز میتوانید از آنها استفاده کنید. توصیه من بهره گیری از اسپری هوای فشرده است که میتوانید از فروشگاههای قطعات الکترونیکی تهیه کنید. اما قسمت بیرونی بدنه کامپیوتر میتواند بوسیله جاروبرقی تمیز شود.

یادتان باشد که هیچوقت مایع تمیز کننده را مستقیما به قطعات داخلی اسپری نکنید و اگر لازم است که از مایع استفاده کنید ابتدا آنرا روی پارچه بریزید و پارچه را روی آن بخش بکشید.

هنگام تمیز کردن کامپیوتر باید حتما دستگاه را خاموش کرده و کابل برق را از پریز جدا کنید.

هیچوقت داخل کامپیوتر را با آب، خیس نکنید.

برای تمیز کردن کامپیوتر نیاز به پارچه، آب، الکل سفید، مایع ظرفشویی، جاروی برقی برای تمیزکردن بیرون کامپیوتر، گوش پاک کن، اسفنج، قلم مو، جارو باطری دار مخصوص و البته دستبند ضد الکتریسته ساکن دارید.

در اولین قدم کامپیوتر را خاموش کرده و آنرا از برق بیرون بکشید.

ابتدا قسمت بیرونی بدنه کامپیوتر را با جاروبرقی تمیز کنید و تمام درزها و منافذ عبوری هوا را تمیز کنید. سپس میتوانید قسمت بیرونی بدنه کامپیوتر را با پارچه آغشته به آب و کمی مایع ظرفشویی تمیز کنید. مطمئن شوید که تمام درزها و راههای عبوری هوا از مو و گرد و غبار تمیز شود.

حال بدنه کامپیوتر را باز کنید تا قسمتهای داخلی کامپیوتر در رویت قرار گیرد. به CPU نگاه کنید. توجه کنید که غبار میتواند در ورای پنکه و لابلای رادیاتور سی-پی-یو خود را پنهان کند. ممکن است بدنتان حاوی الکتریسیته ساکن باشد. توصیه میکنم تا از یک عدد دستبند ضدالکتریسیته استفاده کنید. آنرا به مچ دستتان ببندید و سر دیگر آنرا به جایی وصل کنید که الکتریسیته را به زمین تخلیه کند مانند لوله آب، بدنه میز فلزی،... این دستبند را میتوانید از مغازه های فروش قطعات الکتیونیکی تهیه کنید. حال میتوانید قلم مو را برداشته و به آرامی و با دقت حواشی CPU را تمیز کنید تا خاک و گرد و غبار از لابلای رادیاتور و پنکه خارج شود.
به روی مادر برد نگاه کنید و هرجا گرد و غبار دیدید آنرا با قلم مو بزدایید. حین این کار بسیار مراقب باشید تا قطعات کوچک مخصوصا جامپرها را جابجا نکنید. بعد از آن میتوانید از اسپری هوا استفاده کنید تا گردوغبار تمیز شود. هنگام استفاده از اسپری مراقب باشید که آنرا سرپا نگهدارید و هنگام مصرف کج نکنید که ممکن است مایع از آن خارج شود و روی قطعات بپاشد. بدین ترتیب خطر خرابی قطعات افزایش مییباد. جهت اسپری کردن را طوری تنظیم کنید که هوا بتواند گردوغبار را بسمت بیرون بدنه کامپیوتر فوت کند. نهایتا جاروی کوچک باطری دار مخصوص تمیزکاری کامپیوتر را مصرف کنید تا گردهای باقیمانده را بمکد. مجددا توصیه اکید میکنم که هرگز از جاروی برقی معمولی برای تمیز کردن داخل بدنه کامپیوتر استفاده نکنید زیرا این نوع جاروبرقیها تولید الکتریسیته ساکن میکند که خطر خرابی قطعات داخل کامپیوتر را بشدت افزایش میدهد.

حال زمان مناسبی است تا پنکه ها و فن های داخل بدنه را نیز تمیز کنید.

هنگام جاروکردن داخل بدنه کامپیوتر هم بسیار مراقب باشید که قطعات کوچک روی ماردبرد مانند جامپرها جابجا نشوند.

توجه به پاورسوپلای یا همان منبع تغذیه نیز اهمیت بسیاری دارد. پنکه آنرا با صبر و حوصله تمیز کنید و سعی کنید خاک را از پره های پنکه آن تمیز نمایید.

برای تمیز کردن داخل CD-Drive توصیه میکنم از ابزار مخصوص این کار استفاده کنید که در مغازه های کامپیوتری بفروش میرسد. کیتهای مخصوص تمیزکردن CD-DRIVE را تهیه و مصرف کنید. اگر تجربه بیشتری با کامپیوتر و امور فنی آن دارید میتوانید این درایو را باز کرده و با گوش پاک کن آغشته به الکل سفید داخل آنرا تمیز کنید اما برای افراد کم تجربه این عمل به هیچ عنوان توصیه نمیشود.

برای تمیز کردن CD میتوانید از پارچه نرم آغشته به آب استفاده کنید و سطح زیر آنرا بصورت دورانی از مرکز بسمت خارج تمیز کنید. اگر آلودگی بخصوصی در سی دی دیده میشود که با آب تمیز نمیشود میتوانید برای آن قسمت از کمی الکل سفید استفاده کند.

برای تمیز کردن درایو فلاپی نیز میتوانید از کیتهای آماده اینکار استفاده کنید که در مغازه های فروش وسایل کامپیوتری عرضه میشود. در این مرحله نیز اگر تجربه کار فنی با کامپیوتر دارید میتوانید درایو را باز کرده و با گوش پاک کن آغشته به الکل هدهای خواندن/نوشتن و بازوهای درایو را به دقت و آرام تمیز کنید. هنگام تمیز کردن هدها یادتان باشد که آنها را از جای خود بیرون نبرید که اگر قفل کند دیگر کار نخواهد کرد. برای افراد کم تجربه در کارهای فنی کامپیوتر بازکردن درایو را به هیچ عنوان توصیه نمیکنم.

هارددیسک عملا تمیزکردن فیزیکی ندارد زیرا تکنولوژی آن بسیار بالاست و نباید آنرا باز کرد. تمیز کردن آن در واقع عمل دیفراگ است که از طریق برنامه انجام میشود.

تمیزکردن کیبورد در مقاله ای جداگانه به تفصیل بیان شده است.

برای تمیز کردن شیشه مانیتور میتوانید از تمیزکننده شیشه معمولی که در خانه استفاده میکنید کمک بگیرید. فقط باید مطمئن شوید که مانیتور حتما خاموش باشد و آنرا از برق بکشید. این مایع تمیزکننده را ابتدا به یک پارچه بدون پرز اسپری کنید و پارچه را بروی شیشه بکشید. با جاروبرقی تمام راههای عبوری هوا را بخوبی تمیز کنید. توصیه اکید میکنم از قرار دادن هر نوع کاغذ و کتاب برروی مانیتور مخصوصا بخشهای تهویه مانیتور هنگام کار بشدت اجتناب کنید که نه تنها میتواند باعث خرابی مانیتور شود بلکه احتمال آتش گرفتن آنرا افزایش میدهد. بدنه مانیتور را میتوانید با پارچه آغشته به آب و مایع ظرفشویی بخوبی تمیز کنید.

اما اگر مانیتورتان LCD است روش کار اندکی فرق میکند. این مانیتورها از شیشه ساخته نشده اند لذا هیچوقت هیچ مایعی را مستقیما بروی آن اسپری نکنید و از دستمال کاغذی از هر نوع برای تمیز کردن آن استفاده نکنید که باعث خش افتادن بروی صفحه آن میشود. اگر میخواهید صفحه مانیتور LCD را تمیز کنید پیشنهاد میکنم از یک پارچه کتان نرم خشک استفاده کنید. اگر صفحه مانیتور بخوبی تمیز نشد میتوانید کمی الکل به پارچه بزنید و صفحه مانیتور را با آن تمیز کنید.

بهمن بهمن دژی - تورنتو - سايت کام تو نت

برای دسترسی به مقالات کامل و بسيار مفيد، تحت عنوان " کامپيوتر در خانه" اينجا را کليک نمائيد.
 


ادامه مطلب ...

در آوردن پسورد ياهو و یاهو مسنجر از ريجستري

Tuesday, October 25, 2005

در آوردن پسورد ياهو و یاهو مسنجر از ريجستري
از منوي Start گزينه Run را انتخاب كنيد و Regedit را تايپ كنيد تا داخل محيط ويرايش ريجستري شويد حالا به اين كليك در ريجستري برويد :
HKEY_CURRENT_USER\Software\Yahoo\Pager
و روی Save Password دو بار كليد كنيد و عدد 100 را در آن تايپ كنيد و OK بزنيد حالا ياهو مسنجر را نگاه كنيد آخرين ID و Password ID می بينيد می توانيد باآن LOGIN بشويد .
حال بايد يك برنامه كه از قبل آمده كرده باشيد كه پسورد روي ويندوز را بخواند كه با آن بتوانيد پسورد درون ياهو مسنجر را بخوانيد.
اين كار شما مي توانيد در كافي نت انجام بدهيد چون پسورد شخص قبلي كسي كه قبل از شما كار مي كرده اگر هم پسورد هم Save نكرده باشه مي توانيد در بياريد .

توجه : شما مي خواهيد اين كارو در كافي نت انجام بدهيد اما مي بينيد هر چي Regedi را در Run تايپ مي كنيد ويندوز Error به شما مي دهد اين به آن معنا است كه رجستري ويندوز پسورد داره پس شما بيايد به جاي Regedi اين را regedt32 تايپ كنيد ...

برای دريافت کليه نکات آموزشی و جديدترين ترفندها کليک کنيد


ادامه مطلب ...

عجايب خبر سيما !

خبر ساعت 20 شبکه 4 سيما، حکايت از پذيرفته شدن مقاله يکی از اساتيد دانشگاه آزاد زنجان در يک کنفرانس بين المللی در استراليا داشت! البته با ذکر جزئيات نظير تاريخ ارسال و تاريخ ارائه!!

قابل توجه اينکه در سال از فقط يکی از دانشگاهها مثلاً صنعتی اصفهان شايد نزديک به 300 مقاله اينچنينی در کنفرانسها و ژورنالهای بين المللی معتبر ارائه می شود. حال نکته جالب خبر پخش شده کجا بوده خدا می داند!

 


ادامه مطلب ...

شما چقدر درباره ايدز می دانيد؟

مردم بيش از بيست سال است که درباره "اچ. آی. وی." و "ايدز" هشدار داده می شوند. ايدز تا به حال جان ميليون ها انسان را گرفته است و در سرتاسر جهان هر ساله ميليون ها انسان به ويروس "اچ. آی. وی." آلوده می شوند. تاکنون هيچ راهی برای درمان قطعی آن پيدا نشده است. داروهای در دسترس هم تنها فاصله زمانی ورود ويروس اچ. آی. وی. به بدن تا مبتلا شدن به بيماری ايدز را طولانی تر می کنند.
بسياری از مردم درباره آن چيزهايی می دانند، اما متاسفانه کسانی هم هستند که ابتدايی ترين آگاهی های لازم درباره اين که "ويروس اچ. آی. وی." و " بيماری ايدز" واقعاً چييست را ندارند.

برخلاف پندارهای اوليه و به دليل اطلاعات نادرستی که در ابتدای شيوع اين ويروس، در ميان بسياری از کشورها و همچنين جوامع فارسی زبان رواج پيدا کرد، بيماری ايدز را مختص همجنس گرايان مرد ، نتيجه رفتار های هنجاری و مختص به کشورهای صنعتی و غربی می دانستند.

خوشبختانه اکنون اين پندار کمی تصحيح شده است. همه می دانند که "ايدز" فقط در بين همجنس گرايان و يا کسانی که هنجارهای رفتاری جنسی ديگری را دارند، شايع نيست، اچ. آی. وی. - ايدز در تمامی قشرها و ازجمله در بين بيماران خونی، معتادان، جنين ازمادر و حتی همچنين در ميان زن وشوهرمشاهده شده و قابل سرايت است.

"ايدز" بيمار خود را انتخاب نمی کند. عدم آگاهی، درک و توجه مردم و به خصوص جوانان به راههای انتقال ويروس اچ. آی. وی.، به اين ويروس شانس ورود به بدن اشخاص و شيوع آن در جامعه را می دهد. هيچ تفاوتی هم ندارد که اين اشخاص به کدام قشر تعلق دارند.

ايدز يک بيماری است، گناه نيست. راه های پيشگيری و سرايت آن را ياد گرفته و بدانيم که چگونه خود را از آلوده شدن به ويروس آن محافظت کنيم و در صورتی که با افراد آلوده به ويروس اچ. آی. وی. مواجه شديم، با آنان مانند يک "بيمار" و نه مانند "گناهکار" رفتار کنيم و بدانيم برخورد صحيح با آنان چگونه بايد باشد.

برای دريافت اطلاعات کامل [ راههای انتقال، علائم، مسائل جنسی و... ] و آموزش های تصويری مربوطه کليک کنيد


ادامه مطلب ...

کليک 68 منتشر شد

Monday, October 24, 2005

کليک 68 منتشر شد

اين شماره را با فايل pdf زيپ شده زير دريافت کنيد. بزودی آرشيو کليک يکجا تقديم می شود. حجم اين فايل حدود يک مگا بايت است.

دريافت


ادامه مطلب ...

انحراف، اين بار از سوي متوليان اماكن مقدس - مسجد جمکران

Sunday, October 23, 2005

انحراف، اين بار از سوي متوليان اماكن مقدس - مسجد جمکران

--------------------------------------------------------------------------------
درباره چاه مسجد جمكران
--------------------------------------------------------------------------------

حجت‌الاسلام احمد نجمي
«مهدويت» در قرن اخير، پديده‌اي بود که بيش از همه، دشمنان را ابتدا به فکر و تأمل و سپس به مبارزه وادار کرد. آنان به خوبي واقعيت «انتظار» را عجين با خون شيعيان يافته‌اند و «ظلم‌ستيزي» را برخواسته از اين اعتقاد مي‌دانند. از اين رو به مبارزه با حقانيت شيعه با محوريت تشيع پرداختند. البته مبارزه نيز راه‌هاي مختلفي دارد؛ انکار مهدويت، تشکيک در مسائل مختلف مهدويت و ايجاد انحراف در اين واقعيت را طي سال‌هاي گذشته به خوبي مشاهده کرده‌ايم. کم نبودند جريان‌هايي که هر يک با تمسک به مهدويت ظاهر مي‌شدند و منتظران حضرتش را فريب مي‌داند. پس دفاع از اصل مهدويت و آفت‌زدايي و آسيب‌شناسي ضرورتي اجتناب‌ناپذير است.

پس از مقدمه فوق، به امري اگرچه ظاهرا جزيي، اما مهم اشاره مي‌کنم و اميد دارم که مورد توجه متوليان و مسئولان امر قرار گيرد.

مسجد مقدس جمکران، مأواي منتظران و محل راز و نياز ميليون‌ها عاشقي است که شکوائيه دوري از معشوقشان را به حضرت باري تعالي ارائه مي‌دهند. در صحت اصل اين مسجد شکي نيست و سيره مستمر علما و مراجع، در تشرف مرتب و حتي پياده و کرامات عديده، مؤيد اين مسجد است.

اما طي سال‌هاي گذشته برخي تحرکات در اين مسجد مشاهده شده است که بيم انحراف و خدشه‌دار شدن اصل آن وجود دارد. دو سال پيش در محراب ـ که محل اوليه مسجد نيز هست ـ شيشه‌اي نصب شد و به شکل عوامفريبانه‌اي مزين به چراغ‌هاي سبز نيز گرديد. زوار در پشت شيشه صف کشيده و آن محل را زيارت مي‌کردند. اگرچه علت اين اقدام عجيب هيچ‌گاه مشخص نشد، اما مقدمه انحراف خطرناکي بود که بارها از سوي علما، به توليت مسجد جمکران گوشزد شد و متأسفانه مورد بي‌‌توجهي قرار گرفت. تا آن‌که آيت‌الله مکارم شيرازي که يکي از زائران دائمي اين مسجد هستند، در پايان درس خارج خود گفتند: «اخيرا در محراب مسجد جمکران يک تشکيلات شيشه‌اى سبزرنگ و چراغ و... درست کرده‌اند که کم‌کم به صورت امامزاده‌اى درآمده است. مردم براى بوسيدن اين شيشه صف مي‌کشند، کساني هم هنگام دور شدن عقب عقب مي‌روند مثل کارى که در حرم امامان و امامزاده‌ها مي‌کنند. بعضي‌ها هم فاتحه مي‌خوانند، عده‌اى تعظيم مي‌کنند، بعضي از عوام هم مي‌گويند اينجا قبر حضرت وليعصر(عج) است. حتما چند سال ديگر هم فردى پيدا مي‌شود و کتابي مي‌نويسد که 70 نفر از اوتاد در اينجا دفن شده‌اند. هرکس مرتکب اين کار شده اشتباه کرده است، اين ضربه‌اى به مسجد جمکران است».

بلافاصله اين تشکيلات از محل محراب جمع‌آوري شد. البته هيچ کس راضي نبود که کار به اينجا ختم شود اما ...
آناني که موفق به زيارت مسجد جمکران شده‌اند، همواره شاهد تجمع بسياري از زوار به ويژه جوانان در کنار چاهي با عنوان «چاه عريضه» هستند. واقعيت اين چاه و سند آن چيست‌؟ در مفاتيح الجنان و تحفة‌الزائر از امام صادق(ع) روايتي نقل شده است: «هرگاه تو را حاجتي به سوي خداي تعالي باشد يا از امري خائف و ترسان باشي در کاغذ بنويس {يک دعا وارده} و سپس حاجت خود را ذکر کني. پس کاغذ را در ميان آب جاري يا چاهي بينداز که حقتعالي به زودي فرج کرامت فرمايد».

اينک اين سؤال جدي مطرح است که:
1ـ آيا اختصاص يک چاه مشخص و ايجاد بنائي بزرگ بر روي آن و نصب چراغ‌هاي سبز و تابلوهاي عديده بدعت نيست؟ چرا مومنين بايد تصور کنند که هر جاي دنيا که باشند بايد عريضه‌هاي خود را فقط به اين چاه بيندازند؟ برخي نيز تصور مي‌ کنند اين چاه تنها راه برقراري ارتباط با حضرت وليعصر(عج) است! اين کار انجام شده در مسجد جمکران، همچون اقدام آن فرد معلوم‌الحالي است که در کتاب‌هايش، آدرس محل سکونت حضرت وليعصر(عج) را در فلان خيابان و کوچه مدينه معين کرده است!!

2ـ با چه مجوزي اين چاه را تبديل به يک محل مقدس و زيارتگاه کرده اند؟ در فرمايش امام صادق(ع) براي چاه يا آب جاري هيچ تقدسي ذکر نشده است. آيا اين اقدام يک انحراف علني نيست؟ چرا بايد شاهد ترويج انحرافات از سوي مراکز ديني باشيم و ناجوانمردانه مردم متدين کشور ما از سوي معاندان به ظاهر روشنفکر متهم به پيروي از خرافات شوند؟ اين کج سليقگي‌ها تا به کي ادامه خواهد داشت؟ چرا بايد احساسات پاک منتظران حضرت مهدي به اموري بي‌پايه و اساس هدايت شود؟

اين عملکرد تلخ تا به حال مکررا از سوي علما به مسئولان مسجد جمکران گوشزد شده است و اميدواريم تجربه سابق تکرار نشود. همچنين از متوليان امر انتظار مي‌رود با توجه به تبليغات وسيع وهابيت عليه آيين تشيع و حساسيت مسئله «مهدويت» در جامعه، اصل ثابت شده و متقني همچون مسجد جمکران را با کارهاي بي‌پايه و انحرافي نيالايند و بهانه به دست دشمنان تشيع ندهند.
 

يادداشت خاکی: وقتی در جائی همچون جمکران که گويا ساليانه 10 ميليون زائر دارد و محل رفت و آمد علماست،چنين پديده هائی مشاهده می شود چگونه می توان ذهن و فکر و کردار مردم را از موارد خرافی پاک نمود؟ حتی نيم نگاهی به برخی سريالهای تلويزيونی - برخی اوقات - اشاعه خرافه را تداعی می کند. چه بايد کرد؟


ادامه مطلب ...

راديو آمريکا در مورد ثبت نام گرين کارت آمريکا

خبر راديو آمريکا در مورد ثبت نام گرين کارت آمريکاخبر راديو آمريکا در مورد ثبت نام گرين کارت آمريکا

قرعه کشی گرين کارت

وب سايت وزارت امور خارجه آمريکا برای قبول درخواست های ثبت نام بمنظور شرکت در قرعه کشی گرين کارت سال ۲۰۰۷ از امروز، پنجم اکتبر، تا چهارم دسامبر ۲۰۰۵، از طريق اينترنت ، روی وب سايت www.dvlottery.state.gov باز است .

امسال قدرت و ظرفيت کامپيوترهای ويژه ثبت نام متقاضيان سه برابر شده است، و به متقاضيانی که فرم ثبت نام را درست تنظيم و تسليم کنند، رسيد کامپيوتری داده ميشود.

توجه داشته باشيد که اگر بنام يک متقاضی، دو تقاضا ويا بيشتر داده شود[ بغير از مواردی که به بيشتر شدن شانس منجر می شود، مطالعه دقيق راهنما توصيه می شود]، نام او بکلی از فهرست حذف ميشود.

تکميل فرم درخواست کاری دشوار و يا تخصصی نيست و در مجموع شامل چهارده سوالی است که بيشتر درباره اوضاع و احوال شخصی، نظير نام و نشانی و يا تاريخ و محل تولد است. عکس ديجيتال متقاضی نيز بايد با فرم درخواست ثبت نام همراه باشد.

جزئيات بيشتر را می توانيد از طريق لينکhttp://khaky.com/greencard/  پيدا کنيد
آدرس خبر : http://www.voanews.com/persian/2005-09-21-voa8.cfm


ادامه مطلب ...

مسئوليت پذيری - سخت کار کنيم

مسئوليت پذيری - سخت کار کنيم!اگر هر کدام از ما مسئوليت و کار خودمان را به نحو احسن انجام دهيم . جامعه ما گلستان می شود.

"عکس و بحث" امروز می گويد: سخت تر کار و تلاش کنيد! رفاه ميليون ها نفر به [ کار سخت ] شما وابسته است.


ادامه مطلب ...

زندگينامه صادق هدايت

صادق هدايتصادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد. در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.
در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.

***

متن کامل آثار صادق هدايت + صدها داستان برگزيده ادبيات ايران و جهان


ادامه مطلب ...

4 تفاوت بين زن و مرد - تصويری

خوب به عکس دقت کنيد!

4 تفاوت بين زن و مرد

 

مرد در آئينه خود را زيباتر از آنچه هست می بيند ولی زن برعکس! يعنی يکجورائی با آنچه در اذهان من در مورد زن و مرد و شيوه فکر کردنشان هست تفاوت دارد! اينطور نيست؟ به هر حال به اعتقاد طراح آن 4 تفاوت از این اشکال قابل برداشت است! به نظر شما کدامند؟

شايد شما نظر ديگری داريد؟ يا شايد جريان چيز ديگری است؟


ادامه مطلب ...

آيـا بيـداريد ؟! - فقر و فحشاء

پيرزني به كريم خان زند شكايت برد كه دزدان نيمه شب به خانه ام هجوم آورده و آنچه داشتم را به يغما برده اند، كريم خان به ملامت در او نگريسته و گفت؛ چرا خفته بودي كه حراميان به خانه ات وارد شوند و پيرزن پاسخ داد، گمان مي كردم كه تو بيداري!
فساد و فحشاي موجود، اگر چه با گستره عفاف و پاكدامني در سطح كشور قابل مقايسه نيست و اكثريت قريب به اتفاق مردم اين مرزوبوم را افراد مؤمن و متعهد، مخصوصاً جوانان پاكدامن و خداجوي تشكيل مي دهند ولي نمي توان و نبايد از آسيب هاي جدي و خانمان سوز پديده زشت و ناهنجار فساد و فحشاء غافل بود. پديده اي كه شواهد و قرائن موجود از دخالت دست هاي پيدا و پنهان در گسترش دامنه آن حكايت دارد و چنانچه با ريشه هاي اين پديده هولناك مقابله اي جدي صورت نپذيرد، بيم آن مي رود كه در گذر ايام، قربانيان بيشتري را به كام تلخ و سياه خود بكشاند.
ديروز نمازگزاران جمعه در اعتراض به اين پديده و بي توجهي مراكز و مسئولان نسبت به آن دست به راهپيمايي زدند، آنان حق داشته و دارند كه از آنچه شاهد آنند آزرده خاطر باشند ولي بعد چه؟...
آيا هنوز هم بايد به اين نامعادله ملال انگيز و تكراري تن داد كه مردم آنچه در دل دارند بر زبان آورند و مسئولان ذيربط نيز، به آنچه در سر مي پرورانند و يا، راه كارهايي كه بارها ناكارآمدي آن تجربه شده است، ادامه دهند؟ و بالاخره اين «نامعادله» در كدام نقطه -دور يا نزديك- به عدالت خواهد انجاميد و كساني را كه در چنبره خانمانسوز فساد و فحشاء اسير شده اند، از اسارت بيرون خواهد كشيد؟
ترديدي نيست كه فقر و تنگدستي نمي تواند و نبايد آلودگي به فساد اخلاقي و فحشاء را توجيه كند و چه فراوانند مردمان تنگدست و بي چيزي كه به نان شب خويش محتاجند ولي پاي از دايره عفاف بيرون نمي گذارند ولي بررسي هاي مستند و كاوش هاي موشكافانه ديگري نيز حكايت از آن دارند كه فساد اقتصادي، نقش برجسته و غيرقابل انكاري در پيدايش و گسترش فحشاء و فساد اخلاقي دارد. فساد اقتصادي از دو سوي به گسترش فساد اخلاقي دامن مي زند، از يك سوي آنان كه با حرامخواري، دزدي، اختلاس و دست زدن به دهها راه نامشروع و غيرقانوني ديگر، ثروت هاي كلان انباشته اند، براي ارضاي اشتهاي سيري ناپذير و نامشروع خود، بي محابا، هزينه مي كنند و از سوي ديگر، آنها كه انباشت ثروت هاي نامشروع حرامخواران آنان را به خاك سياه نشانده است، براي گذران زندگي خود به خواسته هاي حيواني، گروه اول تن مي دهند.
اين واقعيت تلخ به اندازه اي ملموس و مستند است كه انكار آن جز با چشم بستن بر بسياري از رخدادهاي تكان دهنده و هولناك امكان پذير نيست.
آيا مي دانيد، بسياري از دختران و زنان آنچناني كه در خيابان هاي بالاي شهر پرسه مي زنند و مشتري مي جويند، وقتي شب به نيمه مي رسد، راهي محله هاي فقيرنشين جنوب شهر مي شوند و برخلاف آنچه ظاهرشان نشان مي دهد، به اتاق محقري از يك خانه قديمي كه بقيه اتاق هاي آن در اجاره خانواده هاي مستمند ديگري نظير آنهاست، باز مي گردند؟
در يك گزارش مستند و تصويري كه اخيراً تهيه شده است، صحنه هاي دلخراش فراواني از اين دست را به وضوح مي توان ديد، از جمله...
... قصاب يكي از محله هاي شمال شهر كه حدوداً 50ساله است، با كنجكاوي به شاگردش مي گويد؛ برو ببين اين خانم چه مي خواهد كه بيرون مغازه ايستاده و نمي رود؟ خانم ميان سال در حالي كه چهره خود را با گوشه چادرش پوشانده است، از توصيه پزشك به مصرف گوشت براي چهارفرزند كوچك و بي سرپرست خود خبر مي دهد و در مقابل آن... اگر هنوز اشك به چشم هايتان نيآمده، خاك بر چشم خود بپاشيد... قصاب جوانمرد، به همسرش زنگ مي زند و از او مي خواهد همراه زن مستمند به خانه وي مراجعه كند تا ضمن كشف صحت و سقم ماجرا، در صورت واقعي بودن آنچه زن مستمند گفته است، براي او چاره اي بيانديشد... و ماجرا همانگونه بود كه زن مستمند گفته بود.
در فلان نقطه شمال شهر -آنگونه كه در روزنامه ها آگهي شده بود- فلان خانه هزارمتري به قيمت 2ميليارد تومان آماده فروش است. ترديد نكنيد كه اين خانه ها از راه دزدي، غارت اموال عمومي به دست آمده و چه بسيار خانواده ها كه در پي انباشت اينگونه ثروت ها به خاك سياه نشسته اند و...
اين روزها در عرصه سياسي كشور، براي مقابله با پديده زشت فساد و فحشاء و خشك كردن ريشه اصلي آن، يعني فساد اقتصادي و اختلاف طبقاتي، ملاحظاتي در ميان است. برخي از جريانات سياسي برخورد با اين پديده خانمانسوز را در آستانه انتخابات رياست جمهوري به نفع گروه خود ارزيابي نمي كنند و برخي با پيش كشيدن پاره اي از محاسبات كه آن نيز با توجه به ميزان موفقيت در انتخابات آينده رياست جمهوري است، برداشت ديگري دارند و... در اين ميان، متأسفانه آنچه كمتر به چشم مي خورد، تلاش براي نجات قربانيان فساد و فحشاء است. كاش برخي از مسئولان و سياست پيشگان به اين نكته اساسي توجه مي كردند كه بايد خيروبركت را از خدا بخواهند كه راه آن جلب رضاي خداوند تبارك و تعالي است و به يقين نجات قربانيان فساد و فحشاء از چنگال خونريز و تباهي آفرين دشمنان خدا، يكي از راههاي جلب رضاي اوست... و در اين باره گفتني هاي فراوان ديگري نيز هست.
نويسنده: حسین شریعتمداری -کيهان
منتشر شده در شريف نيوز دات آی آر

یادداشت خاکی: شايد شما فيلم فقر و فحشا را ديده باشيد. اشاره نويسنده متون بالا هم به همين فيلم است که ساخته "مسعود ده نمکی" است. سياست آنقدر بی حساب و کتاب و به قولی بی پدر و مادر است که نمی توان همه چيز را بدون پندار غرض و قصد، قبول کرد. هر چند ماجرا از اين بد و بد تر است ولی ای کاش فيلمی هر چند تخيلی ساخته می شد و اينبار آن شهر آمانی مان را به تصوير می کشيدیم. آن زمان است که شايد جامعه ما کمی انسانی تر و حرفهای ما کمی از دل بر می آمد و دو صد چندان بر دل می نشست.

نظرات خود را قرار دهيد.
 


ادامه مطلب ...

پیشنهاداتی برای برنامه‌ریزی زمانی

برنامه‌ریزی زمانی شما را به فردی کاملا کارا تبدیل نمی‌کند. تنها افراد بسیار معدودی هستند که می توانند یک برنامه دقیق روزانه با جزئیات آن را برای یک مدت طولانی حفظ و به آن عمل کنند. در واقع بسیاری از دانشجویان و دانش آموزانی که یک برنامه مطالعه دقیق و کارآمد برای خود ترسیم می کنند، وقتی پس از مدتی خود را متعهد به آن نمی بینند، کاملا مایوس و دلزده می شوند و اغلب آنها پس از مدتی برنامه ریزی زمانی را می بوسند و به طور کامل کنار می گذارند.
شیوه ای که در ادامه می خواهیم به شرح آن بپردازیم، روشی بسیار مفید و کارا برای سازماندهی زمان برای همه دانشجویان و دانش آموزان است که وقت زیادی از آنها نگرفته و در مقایسه با شیوه های دیگر بسیار منعطف‌تر است.
مزیت اصلی این شیوه در آن است که برپایه اهداف زمانی بلندمدت، میان‌مدت و کوتاه‌مدت پایه‌ریزی می شود.

1-برنامه ریزی بلندمدت
در این قسمت تنها به برنامه‌ریزی برای امور ثابت و بدون تغییر خود می پردازید. این امور تنها شامل وظایفی می‌شود که لازم است شما در دراز مدت و به طور هفتگی آنها را انجام دهید. مانند ساعات کاری، کلاسها، برنامه‌های مذهبی، جلسات و اموری از این قبیل.

2- برنامه ریزی میان‌مدت - هفتگی
حال لیست کوتاهی از رویدادهای عمده در هفته پیش رو‌ و مقدار زمانی که برای انجام هر کدام از آنها مورد نیاز است تهیه کنید. این رویدادها تنها به موارد مطالعه ای محدود نمی شوند. به عنوان مثال این لیست ممکن است شامل موارد زیر هم باشد:

امتحان در روز چهارشنبه
نوشتن مقاله در سه‌شنبه
والیبال با بچه‌ها، شب سه‌شنبه
تمام کردن 40 صفحه از کتاب زبان تا جمعه
تمام کردن 150 صفحه از کتاب تاریخ تا جمعه
این رویدادها هفته به هفته تغییر می کنند و حتما باید برای هر هفته لیست جدیدی بنویسید. جمعه‌شب شاید بهترین زمان برای انجام این کار باشد.

3- برنامه‌ریزی کوتاه مدت - روزانه
هر شب پس از به پایان رساندن فعالیتهای روزانه و یا صبح زود قبل از آغاز ساعت کاریتان، یک برنامه کاری مختص آن روز بنویسید. در این برنامه زمانی، فهرست کارهایی که در آن روز قصد انجامش را دارید، به دقت و ترجیها بر روی یک برگه یا کارت کوچک بنویسید.
یکی از این برنامه‌ها ممکن است به این شکل باشد:

برنامه روز دوشنبه:

8:00 تا 8:30 مرور درس زبان
9:30 تا 10:30 مروری بر ریاضیات و آماده شدن برای امتحان
16:45 خرید وسایل شخصی در راه خانه
19:00 تا 22:15 فصل 5 و 6 تاریخ
10:30 تماسهای تلفنی
این کارت را در تمام طول مدت روز همراه خود داشته باشید و هر بخشی از آن را که به انجام می رسانید، خط کوچکی بر روی آن بکشید.
نوشتن امور به این شیوه بر روی کاغذ نه تنها باعث می شود برای زمان خود برنامه ریزی داشته باشید بلکه در عمل باعث می شود که شما خودتان را ملزم به آنچه بر روی کاغذ به خودتان قول داده‌اید تا عمل نمایید، بکنید. مطمئنا بی توجهی به این برنامه بی احترامی به خودتان است!

منبع: www.ucc.vt.edu/stdysk/htimesug.html


ادامه مطلب ...

دوستی دختروپسردردانشگاهها

مدت‏ها است اين مسأله فكرم را مشغول كرده است كه با جامعه ‏اى كه هر روز را در آن به شب مي‏رسانم، چه كنم. اتفاقاتى كه در دانشگاه مى ‏افتد و روابط پسرها و دخترها كه بسيارى از اوقات زشت و ناپسند است، ناشى از بى ‏فرهنگى است يا بى ‏ايمانى؟ نمى ‏دانم ناشى از چيست؛ ولى در جامعه ما كه اسلامى است، واقعاً غير قابل تحمل است و عرف جامعه سنتى ما چنين حركات و روابطى را نمى ‏پسندد. خودشان استدلال مى كنند در اسلام گفته شده است دو نفر كه يكديگر را دوست داشته باشند به هم محرمند. بااين استدلال بدون هيچ گونه عقد رسمى يا صيغه با هم قدم مى ‏زنند و يا حتى گاهى اوقات، به قول خودشان براى شناخت بيش‏تر، بدون اطلاع خانواده‏ها در خلوت باهم صحبت مى ‏كنند. آيا در احكام دينى چنين چيزى وجود دارد؟ به نظر شما، وظيفه ما در اين موقعيت چيست و چه بايد بكنيم؟ گاهى اوقات فكر مى‏ كنم كاش در دانشگاه‏ها دخترها و پسرها را جدا مى ‏كردند؛ ولى باز با خودم مى‏ گويم آن وقت اين اتفاقات در پنهان مى‏ افتاد و شايد بدتر از اين مى ‏شد. واقعاً علت چيست و چه بايد كرد؟ دوست دارم به اين گونه افراد گفته شود فكر نكنند شجاعت به خرج مى ‏دهند و در جلوى چشم‏هاى نامحرمان و پسرهاى ديگر با يكديگر قدم مى ‏زنند يا دست مى ‏دهند و يا شانه به شانه راه مى ‏روند. م.ا/رياضى محض محقق اردبيلى
توجه شما دانشجوى گرامى به مسائل فرهنگى و اجتماعى جامعه، به خصوص لزوم رعايت ارزش‏ها و هنجارهاى دينى و اخلاقى در محيط دانشگاه و احساس مسؤوليت‏تان در برابر برخى نابهنجارى‏ ها، قابل تقدير و تحسين است. در اين نامه سه پرسش اصلى به چشم مى‏ خورد: 1. آيا صرف دوست داشتن دختر و پسر آن‏ها را محرم مى‏ كند؟ 2. روابط ناپسند دختر و پسر در دانشگاه‏ها ناشى از چيست و چرا گسترش يافته است؟ 3. وظيفه و مسؤوليت ما در اين موقعيت چيست و چه بايد كرد؟ در پاسخ سؤال اول بايد ياد آور شد آنچه سبب ايجاد پيوند زناشويى مى ‏شود، خواندن صيغه عقد از سوى زن و مرد يا وكلاى آن‏ها و با اجازه اولياى آن‏ها و حفظ شرايط آن است؛ در غير اين صورت، سببى براى ايجاد زوجيت و محرميت زناشويى وجود ندارد. صرف دوست داشتن متقابل دو نفر، مجوزى براى محرم شدن آن‏ها نيست. معمولاً دوستى ‏هاى قبل از ازدواج براى كاميابى ‏هاى جنسى و در اثر غلبه شهوات صورت مى ‏گيرد؛ نخستين چيزى كه در اين گونه روابط از دست مى ‏رود گوهر ارزشمند عفاف و پاكى است و بايد از چنين روابطى كه بدون هيچ‏گونه عقد رسمى يا صيغه و بدون اطلاع خانواده‏ها به بهانه شناخت بيش‏تر صورت مى‏ گيرد، جداً پرهيز كرد. بنابراين، پاسخ سؤال اول منفى است. در پاسخ به سؤال دوم به عواملى چند مى ‏توان اشاره كرد: 1. عدم ارضاى صحيح غريزه جنسى بى ‏ترديد ايام جوانى، ايام بيدارى غريزه جنسى و گرايش به جنس مخالف است. در اين ايام شوق جنسى و احساسات بر روان آدمى سايه مى ‏افكند؛ ناخودآگاه رفتار، سخن و نگاه جوان را تحت تأثير قرار مى ‏دهد و سبب تحريك پذيرى وى در برخورد با جنس مخالف مى ‏شود. طبيعى است اين نياز درونى بايد به طور صحيح و مطلوب ارضا و تأمين شود. راه قابل قبول آن نيز ازدواج است؛ ولى متأسفانه به دلايل مختلف فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى - نظير بالا رفتن سطح انتظارت و توقعات خانواده‏ها و توجه به برخى تشريفات غير لازم، معضل اشتغال و آينده شغلى جوانان، ادامه تحصيل آن‏ها و عدم وجود امكانات و شرايط مالى مناسب برخى خانواده‏ها - سن ازدواج دختران و پسران افزايش يافته و در نتيجه ارضا و تأمين عاقلانه و صحيح اين غريزه سركش، به خصوص در دوران جوانى، به انحراف كشيده شده است. بنابراين، اين گونه رفتارهاى نابهنجار در جامعه دينى و سنتى ما روبه فزونى است و اگر نگوييم به يك بحران اجتماعى تبديل شده دست كم مى ‏توان آن را يك معضل اجتماعى ناميد. متأسفانه نظام اجتماعى ما تا كنون نتوانسته با فراهم كردن زمينه ازدواج جوانان از گسترش اين رفتارهاى نادرست پيشگيرى كند. 2. احساس نياز به محبت در اين سنين جوانان خواهان روابط دوستانه و هم سخن شدن با يكديگرند. اريكسون، يكى از روان‏شناسان غرب، مى‏گويد: جوان در اين مرحله مى‏خواهد روابط دوستانه نزديكى با ديگران پيدا كند؛ ارزشمندترين و مهم‏ترين هستى و دارايى ‏اش را به فردى ديگر هديه دهد؛ در پى يافتن هويتى جديد است و گمان مى ‏كند خانواده و والدينش نمى ‏توانند از وى حمايت كنند. بنابراين، اگر اين نياز در محيط خانوادگى به خوبى تأمين نشود يا لطمه بيند و مخدوش شود، نياز به محبت و ابراز محبت و برقرارى ارتباط دوستانه‏اش دچار اختلاف خواهد شد؛ به عبارت ديگر، دختر و پسرى كه عواطف و احساساتشان در درون خانواده ارضا نشود و در جمع خانوادگى احساس غربت و تنهايى كنند، در فضاى باز و آزاد جامعه طعمه افراد فرصت طلب و سودجو مى ‏شوند؛ به راحتى در دام افراد شياد مى ‏افتند يا حداقل ميل متقابل آن‏ها و جنس مخالف سبب مى‏ شود آن‏ها به بهانه‏هاى مختلف از قبيل آشنايى براى ازدواج و تبادل نظر درباره مسائل علمى و درسى آگاهانه يا ناخودآگاه در جهت تأمين و ارضاى اين نيازشان گام بردارند؛ البته با روشى غلط و غير قابل قبول كه مشاهده‏اش شما را مى ‏رنجاند. 3. الگو گرفتن از منابع غير خودى‏ متأسفانه بخش قابل توجهى از جوانان ما ارزش‏ها و هنجارهاى اجتماعى خود را از محيطهاى غير خودى و غير اصيل جوامع ديگر مى ‏گيرند. بى‏ ترديد گسترش ارتباطات اجتماعى و توسعه آن و نيز گسترش و توسعه تكنولوژى و وسائل ارتباط جمعى و «پديده جهانى شدن در همه عرصه‏ هاى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و...» در اين خودباختگى و روى آوردن به فرهنگ بيگانه نقش اساسى دارد. اين امور سبب مى ‏شود جوانان فرهنگ‏ها و ارزش‏هاى ديگر جوامع را الگو قرار دهند و به گمان اين كه اين گونه روابط عامل رشد و نشانه كمال و جرأت و وسيله ابراز شخصيت است، به آن روى آورند. در اين ميان، مسأله رقابت جوانان و به رخ كشيدن خود براى همسالان نقشى عمده ايفا مي‏كند. برخى براى اين كه در جمع دوستان مورد تحسين قرار گيرند و يا دست كم بى ‏عرضه و بى‏ جرأت خوانده نشوند، به دنبال دوست پسر يا دوست دختر مى‏ گردند و با آن كه به خوبى از عواقب سوء اين كارها آگاهند، از آن دست نمى ‏كشند. اما در پاسخ به سؤال سوم شما و اين كه در وضعيت حاضر، در برابر چنين معضل اجتماعى چه بايد كرد؟ به نظر مى‏ رسد بايد متناسب باعلل به وجود آورنده و عوامل گسترش دهنده اين مشكل اقداماتى درخور انجام داد. بخشى از اقدامات سودمند در اين مسأله عبارت است از: الف) ارضاى صحيح و مشروع اين غريزه معقول‏ترين راه براى نجات يافتن از اين گونه رفتارهاى نابهنجار يا كج‏روانه است. ويل دورانت، دانشمند معروف مغرب زمين، درباره ازدواج مى ‏نويسد: اگر راهى پيدا شود كه ازدواج در سال‏هاى طبيعى انجام گيرد، بيمارى هاى روانى و انحرافات جنسى كه زندگى را لكه دار كرده است تا نصف تقليل خواهد يافت. شايد به همين جهت است كه در آموزه‏هاى دينى ‏مان تسريع در ازدواج فرزندان و جوانان مورد تأكيد قرار گرفته است. اين دستورها و تشويق‏ها گوياى آن است كه مى ‏توان با ازدواج از بسيارى انحرافات اخلاقى و جنسى و روابط ناسالم و غير مشروع دو جنس پيشگيرى كرد. البته اين موضوع به تلاش همگانى خانواده ‏ها و مسؤولان و اصلاح نگرش‏ها و آداب و رسوم نادرست و فراهم كردن تسهيلات و امكانات ازدواج بستگى دارد و همه افراد، خانواده ‏ها و حكومت وظيفه دارند در مسير تحقق مقدمات ازدواج جوانان بكوشند. ب) تحكيم روابط خانوادگى و ايجاد فضاى عاطفى مثبت بين والدين و فرزندان و افزايش رابطه صميمانه و نزديك بين اعضاى خانواده عامل پيشگيرانه ديگرى است كه مى ‏تواند در ايجاد احساس امنيت و آرامش و تأمين نياز عاطفى نقش مؤثرى داشته باشد. زيرا وقتى جوانان در خانه با محبت و توجه كافى روبه‏رو نشوند، اين محبت و رابطه عاطفى را در بيرون خانه جست و جو مى ‏كنند و متناسب با دوران بلوغ و اوجگيرى احساسات غريزى، رابطه خود را با جنس مخالف توسعه مى ‏دهند. بنابراين، نياز به محبت در دوره جوانى را بايد با گسترش روابط عاطفى خانوادگى و نيز گسترش رابطه صميمانه و دوستانه بين همسالان هم جنس تأمين كرد و بإ؛ئئ يافتن دوستان مناسب و ايجاد ارتباطات گرم و عاطفى و انجام برخى فعاليت‏هاى دسته جمعى به اين نياز درونى پاسخ مثبت داد. ج) خود كنترلى‏ خود كنترلى مى ‏تواند جوانان جوياى رشد و كمال و عفت و پاكى همچون شما را در اين فضاى آلوده حفظ كند. با كنترل چشم، گوش و ديگر حواس و نيز كنترل افكارى كه در اين زمينه شكل مى ‏گيرد، مى ‏توان از تأثير گذارى روابط ناسالم ديگران تا حدود زيادى جلوگيرى كرد. مطمئناً هر چه بيش‏تر ذهن و حواس خود را در اين زمينه مشغول سازيم، بيش‏تر تأثيرپذير خواهيم بود. پس بهتراست اوقات فراغت خودرا با برنامه ‏ريزى صحيح پركنيد و با پرهيز از بيكارى و تنهايى و توجه به اين صحنه‏ ها، به وظيفه اصلى و مهم دوران دانشجويى كه همان تحصيل علم است، بپردازيد. در پايان بايد يادآور شد، برخى از عزيزان و جوانان از اشتباه بودن يا عدم مشروعيت بعضى ارتباطهاى خود آگاهى ندارند. برخورد روشنگرانه و با عاطفه ما مى‏تواند به اصلاح و تغيير رفتار آن‏ها انجامد. قطعاً حسن سلوك و رفتار شما در بيان اين موضوع به آن‏ها نقشى تعيين كننده دارد. كتاب، «جوانان و روابط»، نوشته ابوالقاسم مقيمى حاجى از انتشارات مركز مطالعات و پژوهش‏هاى فرهنگى حوزه علميه قم مى ‏تواند را هنماى خوبى در اين زمينه باشد. كتاب ديگرى كه در اين زمينه سودمند مى ‏نمايد، «تحليل تربيتى بر روابط دختر و پسر در ايران»، نوشته على اصغر احمدى است كه به وسيله سازمان انجمن اوليا و مربيان منتشر شده است

برگرفته از: خبرگزاری البرز

برای دريافت متون کامل آموزشی کليک کنيد


ادامه مطلب ...

زن، ريشه مشکلات! - طنز

Saturday, October 15, 2005

زن، ريشه مشکلات! - طنززن، ريشه مشکلات! - طنز

حکم:

در اينجا طبق روابط نه چندان پيچيده رياضی برای شما اثبات می کنيم که خانمها [ که در اينجا به اختصار "زن"] ناميده می شوند، منشأ مشکلات هستند.

فرضيه و اثبات:

1- همانگونه که می دانيم برای بدست آوردن و پيدا نمودن زن و بعبارت مناسب تر زن گرفتن بايد که "پول" و "زمان" صرف نمود، که معادله رياضی آن بصورت زير می باشد:

Woman= Time *Money

زن= زمان ضربدر پول

2- همه اين سخن مشهور را که "وقت" ارزشش بيشتر از "پول" هست را شنيده ايد. حال در ساده ترين حالت، می گوئيم ارزش "زمان" مساوی "پول" است.

Time=Money يا زمان = پول

3- از طرفی متأسفانه و در اکثر مواقع "پول"، حلال مشکلات است يا بعبارت ديگر ريشه بسياری از مشکلات همان پول است.

پول جذر مشکلات است يا

4- با جايگزين نمودن معادل زمان يعنی پول از قسمت 2 خواهيم داشت:

Woman= Money *Money يا Woman=(Money)2

5- از طرف ديگر با توجه به قسمت 4 خواهيم داشت و جايگزينی در قسمت 4 داريم:

اگر طرف دوم معادله بالا را به توان 2 برسانيم از زير

راديکال بيرون می آيد و در نهايت خواهيم داشت:

Woman = Problems

اگر اشکالی هست بپرسيد!


ادامه مطلب ...

هدايای مشترک گوگوش و علی دائی (!) در کنسرت گوگوش!!

هدايای مشترک گوگوش و علی دائی (!) در کنسرت گوگوش!!هدايای مشترک گوگوش و علی دائی (!) در کنسرت گوگوش!!

شايد زمان زيادی نگذشته باشد از زمانی که سايت بازتاب از حضور علی دائی در کنسرت گوگوش خبر داده بود. شايد اين مورد هم چندان مهم نباشد و يا عيبی هم نداشته باشد. ولی مهم تکذيب شدن اين خبر بود.

ولی بد نيست سری هم به گزارش تصويری سايت راديو بی بی سی بزنيم. در کنار همه تصويرها و گزارش ها از اين کنسرت، داريم: "هنگام عوض کردن لباس گوگوش و استراحت کوتاه او در پشت صحنه، کامبيز به روی صحنه آمد و ترانه شکلات رو اجرا کرد. در ضمن توپهای فوتبالی که بوسيله گوگوش و علی دايی کاپيتان تيم فوتبال ايران امضا شده بود رو بين مردم پرت کرد. "

به گزارشی از این کنسرت گوش کنید.


ادامه مطلب ...

بولتن اختصاصی شما در وب، رهائی از سرگردانی در وب

بولتن روزانهبولتن اختصاصی شما در وب، رهائی از سرگردانی در وب

امروز داشتم يکی از ابزراهای جالب گوگل به نام Google Reader را تست می کردم.

آغاز

بگذاريد از وصل شدن به اينترنت شروع کنيم. بعداز آن دنبال خبرها و سايتهای مورد علاقه تان هستيد. اما خيلی وقتها حرستان می گيرد که آدرس برخی سايتها را یادتان رفته!

همه اینها را تکنیک RSS حل کرده است. درست به نوار کناری همین وبلاگ نگاه کنید. به جعبه نارنجی رنگ که روی آن نوشته شده RSS نگاه کنید و کلیک کنید. چی شد؟ يکسری علائم و ... را می بینید ولی اینطور نیست!

اگر یک نرم افزار Rss خوان داشته باشید اینها معنا پیدا می کنند.

کافی است آدرس موجود روی خط آدرس را در مکان مورد نظر تایپ کنید. مثلاً http://weblog.khaky.com/?Feed=Rss حا لا هروقت خواستید ببینید خبرجدید یا مطلب جدید چی داریم لازم نیست آدرس سایت را تایپ کنید و صفحه را با CTRL+F5 تازه کنید.

خب Rss های هر سایت دیگر را همینطور اضافه می کنید و هر وقت می خواهید از مطالب جدید سایتهای مورد نظرتان مطلع شوید کافی است بر روی لینک موجود در هر قسمت کلیک کنید و سرتیتر و لینک هر خبر را مشاهده و در صورت تمایل متن کامل را هم بخوانید.

حال می پردازیم به Google Reader . گوگل اینبار آمده و برای شما این نرم افزار را آنلاین فراهم نموده. شما می توانید RSS سایتهای مورد علاقه تان را به این لیست که برای هر شخصی هم اختصاصی است اضافه کنید و ظرف چند دقیقه از مطالب جدید سایتهای مورد علاقه تان استفاده کامل را ببرید!

روش استفاده

برای اینکار باید یک اکانت گوگل داشته باشید. اگر ندارید میتوانید همین جا کامنت یا پیام بگذارید. من به ایمیلی که ثبت نمودید دعوتنامه جی میل 2 گیگابایتی را ارسال می کنم. و جی میل دار می شوید که همان می شود اکانتتان و راهی برای استفاده از خدمات بی پایان و البته رایگان گوگل!

بعد از آن به آدرس : http://google.com/reader/ می روید. از شما اکانت می خواهد. در قسمت user name ایمیل جی میل و در قسمت رمز عبور pass word جی میلتان را وارد می کنید. لینکهای RSS را از سایتهای مورد علاقه تان در قسمت Add Feed وارد نموده و بعد preview و بعد از آن می توانید subscribe را کلیک کنید. حالا هر وقت خواستید می توانید سراغ آنها بروید و راحت، مطالبتان را بخوانید.

دیگر حتی پشت همه کامپیوترهای دنیا شما آرشیو و بولتن روزانه اختصاصی خود را به آسانی خواهید یافت.


ادامه مطلب ...

تی تک Ù¾Ú© 2005

مجموعه ای بی نظير، خواندنی ترين داستانها ودانستنيهای زندگی بويژه جوانان [ شيک پوشی، ايدز ، جنسی و...] مطالب و آموزشهای لازم و ضروری همراه با نرم افزارهای ضروری کامپيوتر و جدید و آموزش. با قيمت مناسب و دسترسی آسان در سراسر کشور

توضیحات و خريد آنلاين

گرين کارت - کارت اقامت دائم آمريکا

مهلت ثبت نام تا اول آذر

برای اولين بار با صدور رسيد معتبر در ايران!

 

اطلاعات و ثبت نام

  :: برای تبليغات همزمان در 4 سايت پر بيننده با قيمت بسيار مناسب تماس بگيريد ::

برای اشتراک،ايميل خود را وارد نموده و تائيد نمائيد. سپس لينکی را که به ایمیل شما وارد می شود برای تائید نهائی، کليک نمائید تا اشتراک شما کامل شود.[در صورت عدم وجود لینک در inbox، لطفاً فولدر Bolk يا Spam ایمیل وارد شده را نیز چک نمائید.]

» آشنائی بیشتر  »آرشیو خبرنامه

 

 

Creative Commons Licenseكپي رايت مطلب2004-2005


Detailed Stat. Here
از تاریØ® 8/9/83 کانتر زیرین قرار داده شده است